مصاحبه کلاه استودیو با مایا کولنویچ
مایا کولنویچ هنر مند اهل بوسنی . او در سال 1975 میلادی در سارایوو در یوگوسلاوی سابق متولد شد وباقی عمر خود را در کانادا گذراند. به گفته خودش , او از کودکی به هنر علاقه مند بوده است .آثار وی تاکنون در نقاط گوناگون جهان از جمله تورنتو , ژاپن , شیکاگو , استانبول و… به نمایش در آمده اند. از دیگر فعالیت های هنری وی می توان به دوره های تدریسش در تاریخ هنر در دانشکده های مختلف اشاره کرد .مایا همچنین از سال 1984 تا 1998 در چند دانشگاه هنر در کانادا , ترکیه و ایالات متحده تحصیل کرده است. در زیر مصاحبه کلاه استودیو با این هنر مند اروپایی را می خوانید
کلاه استودیو : پرتره های شما (مجموعه چهره ها)به نظرمجموعه منسجم تری می آیند با این توضیح که آثار این مجموعه, در مقایسه با مجموعه آثار دیگر شما , از قاطعیت و تاثیر گذاری بیشتری برخوردارند .آیا خودتان موافقید؟ فکر می کنم که آثار این مجموعه شما از همگونی بیشتری برخوردار هستند, امتیازی که مثلا در مجموعه “ساختمان ها” نیز به چشم می خورد. .دوست دارم نظر خودتان را در این مورد بدانم..
مایا : این چند مجموعه نقاشی که درباره شان صحبت می کنیم فقط از لحاظ ظاهری از هم متفاوت هستند اما همه از یک روح هستند . همه آثار من درباره حالتی از دگرگونی(تحول) هستند هنگامی که انسان یا موجودیتی دیگر به آستانه تحولی می رسد ودیگر تغییر حتمی است. در مجموعه چهره ها اغلب شخصیت ها جوانان و کودکان هستند کسانی که از هر دوجنبه , درونی و جسمی , در مرحله رشد و به زبانی , ناتمام هستند و اتفاقاتی که در زندگی شان رخ می دهد در لحظه ای خاص موجب دگرگونی می شود .دگرگونی که آنها را تبدیل به شخصیتی می کند که بقیه سالها ی عمر باید زندگی اش کنند . سری مناظر در باره دگرگونی زمینها با مداخله انسان و یا زمین های بی آب و علفی است که تحت تاثیرات آب و هوایی, خورشید و آب دچار دگرگونی می شوند .سری ” ساختمان ها ” تصویری از تباهی تمدن ارائه می دهد .زمانی که تمرکز جوامع از آفرینش به سمت مصرف گری و تخریب پیش رفته است .اما سر انجام طبیعت بر سیمان و سنگ پیروز می شود و چرخه ادامه پیدامی کند… مجموعه های “طبیعت بیجان” و”حیوانات” استعاری هستند… برای من آنها سمبلی از ارتباط ی هستند که میان ادمیان , فرهنگ ها , ارزش ها , تجاوز ها و…وجوددارند و نیز درهم پیچیدگی و ارتباط تو در توری انها ست در طبیعت , عینیت و همینطور در ذهن ما
به هر حال حرف شما را قبول دارم ,انسجامی در مجموعه چهره ها هست که در بقیه مجموعه هایم مشهود نیست .اما این می تواند به خاطر تفاوت موضوع نقاشی ها باشد . هماهنگی بین دو چهره بیشتر دیده می شود تا بین دو ساختمان یا دو منظره
کلاه استودیو : چگونه نقاشی می کنید؟ مثلا معمولا چه چیز هایی دم دست دارید؟
مایا : من معمولابا رنگ روغن و روی بوم می کشم . این رنگ برای من مهمترین وسیله است , یک متریال خام با قابلیت های آنی زیاد . تکنیک کاری من خیلی مینی مال (ساده )است یعنی سعی میکنم در حالی که خیلی به جزئیات کارم توجه می کنم تا جایی که می شود ساده و خلاصه کار کنم – هیچ وقت برای تزیین یا زیبا کردن محض چیزی به نقاشی اضافی یا از آن کم نمی کنم. بیشتر کارم را با یک لایه نازک قهوه ای خنثی شروع می کنم و آن را با لایه های نازک رنگ های فضا دار پرداخت می کنم با این تکنیک نقاشی , تصویر پایانی سطحی پیچیده از رنگ هایی تقریبا همسان اما پر جاذبه وحرکت خواهد بود
کلاه استودیو : مخارج زنگی تان را از نقاشی بدست می آورید؟در اینصورت آیا امکان اینکه ” مایا کلونویچ ” روزی دلش بخواهد که از نقاشی دست بکشد وجود دارد؟
مایا : من تمام زندگی ام را از راه هنرم می گردانم .اما با این حال هیچ دلیلی نمی بینم که این تعیین کند که تاکی و چرا نقاشی می کنم. پول یا مطرح شدن اصلا معیار های نقاشی کردن نیستند. اگر زمانی نقاشی را کنار بگذارم , خوب معنی اش این است که یا دیگر هیچ فکر نویی ندارم یا راه مناسب تری برای بیان اندیشه هایم پیدا کرده ام .اما شک دارم چنین اتفاقی پیش آید
کلاه استودیو : نظر تان در باره فرانسیس بیکن چیست؟
مایا: بیکن از هنر مندان نادری است که آثارش روی سیستم عصبی و شیمی مغز بیننده تاثیر می گذارد.او این کار را با بی پردگی در بیان شخی و در نظر نگرفتن کامل بیننده انجام می دهد.به خصوص وقتی کارهای او را در زندگی واقعی اش در نظر بیاورید,سخت است که تحت تاثیر آنها قرار نگیرید.منظورم فقط از لحاظ حسی نیست بلکه حتی در خشن ترین وغریزی ترین تمایلات.این همان چیزی است که من در نقاشی از همه بیشتر به آن ارزش می گذارم .بی پردگی و تاثیر بصری آنی- این تاثیری است بین فرهنگی و بی نیاز از زبان و توضیح با اصطلاحات گزاف شخصی و هنری اتفاقا یکی از گزین گویه های هنری که من برای آن احترام قائلم از بیکن است . او می گوید: اگر می توانی در باره اش صحبت کنی , چرا نقاشی اش می کنی؟
کلاه استودیو : همانطور که خودتان گفته اید , “رامبرانت ” تاثیری زیادی بر کار شما گذاشته است .آیا در این زمینه می توانید از هنر مندان دیگری که در پرورش و تکمیل فضای بصری آثارتان و نیز بر دیدگاه شما نسبت به هنر تاثیر گذاشته اند نام ببیرید؟
مایا : بی شک رامبرانت بارز ترین نمونه تاثیر گیری من از هنرمندان دیگر است چرا که من از دوران نوجوانی با کارهایش آشنا شدم و بخش زیادی از ترغیب شدنم به نقاشی به آثار او باز می گردد و در حقیقت اساس چگونه دیدن را در ذهنم تثبیت کرد بقیه بزرگان هنر که من با اثارشون زندگی کردم ولاسکوئز , بوش , ورمیر ,گویا , لوسین فروید و فرانسیس بیکن هستند.این روز ها من بیشتر الهاماتم رو از عکس های جنگ ] موسیقی , فیلم , فلسفه , مقالات فلسفی و مطالب هنری می گیرم تا هنر معاصر اما با این حال هنر مندان زیادی هستند که به آثارشون دلبستگی دارم , مثل :پیتر دایگ ,آد نر درام, هلنوین ,کن کوری .
کلاه استودیو : فکر می کنم برای خوانندگان ما جالب باشه که نظر شما را به عنوان یک نقاش , راجع به جهان امروز بدونن. در باره زندگی و دنیا چه اندیشه ای دارید؟
مایا : سوال بزرگی می کنید که نمی دانم از کجا شروع کنم.فکر میکنم جهان داره به سمت پیشرفت می ره- با وجود این که ما می بینیم که لغزش های زود گذری هم رخ می دهند اما نوع بشر در حال جلو تر رفتن هستند و هر روز به تعداد کسانی که به آرامش دیگران فکر میکنن و به حقوق بشر و حیوانات احترام می گذارند اضافه می شه.اگر با پنجاه سال پیش مقایسه کنیم یک تحول عمیق در ادراک ما از حقوق موجودات و محافظت از محیط پیرامونی مان متحول شده . فکر میکنم مردم امروز دچار کمبود احساس شگفت زدگی هستند. منظورم شگفت زدگی دینی نیست .منظورم این نیست که از ابهت خدا به حسی از ترس و احترام برسن, بلکه حس متحول شدن روحی با درک یک عظمت- که می تونه یک منظره یا یک پرنده در حال پرواز یایک قطعه شعر , بنای معماری یا یک اثر هنری باشه -رو میگم. و این طور که من می بینم مردم دچار کمبود این حس شگفت زده شدن هستند و به طور طبیعی پی مادیات را گرفته اند و دنبال ارضای خود از راه رسیدن به پول , موقعیت , موفقیت های مدنی و حتی عشقبازی هستند .و این همان گره کار مشکلات انسانی مخصوصا غربی ست .مردم به جای اینکه با عشق به کاری بپردازند و لذت موجود در کار را پیدا کنند ,بیشتر پی این هستند که بدانند در عوض کارشان چه مزدی می گیرند
مشکل دیگر این است که آدم ها مجبور هستند خودشان را در قالب گروه ها و اعضای گروه ها معرفی کنند- خانواده , حزب ,ملت , و مذهب.و متاسفانه تنها راه نشان دادن این گروه ها غریبه خواندن بقیه یا حتی دشمن خواندن انها است.این کار را برای قدرت مندان و سیاست مداران راحت کرده است تا با سو استفاده از اتحاد و همبستگی ملت هاشن به اهداف وبرنامه های خود برسند .به نظر من یکی کردن و برنامه ریزی کردن به ویژه برای احساسات و باور های مذهبی مردم راه زشت و توهین امیزی است .هیچ دینی نیست که به جنایت و بی منطقی دستور داده باشد بلکه همه ادیان و مذاهب ترویج گر تفاهم ,مهر ,تسلیم و ترک غرور هستنداما باز اغلب قدرتمندان دینی از ان سودجویی های سیاسی می کنند و از همه بد تر این که سیاست های یک دولت با دین و مذهبش یکی شود.به خصوص که بیشتر مردم چندان سر از کار دولت ها و شرکت های بزرگ تصمیم گیرنده درنمی آورند.این شاید به دلیل جهل مردم باشد یا به دلیل ترس ویا بی علاقه بودن انها نسبت به موضوعاتی که چندان در زندگی روزمره شان تاثیری نمی گذارد . اینکه یک ملت را دشمن خود فرض کنیم همیشه به لحاظ ذهنی شروع یک جنگ را تداعی می کند و در هر جنگ هر دو طرف بازنده خواهند بود
همیشه بر تفاوت ملت ها تمرکز بیشتری شده است تا شباهت های انها . به علاوه در اثر جهانی شدن دیگر انقدر که بین آدم های هم کار در سراسر جهان شباهت هست میان آدم های هموطن که به کار ها ی مختلفی مشغولند شباهت نیست .به نظر من هنرمندان در این شرایط باید بتوانند پل ارتباطی فرهنگ ها باشند و سعی کنند که تفاهم را در میان ملل گسترش دهند ودر مقابل دروغ ها و اعمال نفوذ دولت هاشان عکس العمل نشان دهند و با منطق ,بینش عمیق و تکامل یافته, اخلاص , خیرخواهی و دلبستگی به کارشان ادامه دهند.