مصاحبه بلیک رزنیک با هنری چلفنت
هنری چلفنت عکاس و فیلمبردار مستند نگار معاصر را به خاطر آرشیو و آثار غنی اش پیرامون موضوعات، هیپ هاپ، گرافیتی و فرهنگ خیابانی می شناسند . چلفنت در میان هنرمندان زمانه خود بیش از همه هنر خود را صرف مستند نگاری و پشتیبانی از هنر زیرزمینی در شهرهای جامعه مدرن کرده است. هنری چلفنت در انتشار کتاب هایی مهم در زمینه هنر گرافیتی همکاری داشته است. وی همچنین در فیلم تاریخی “استایل وارز” نقش محقق و عکاس را به عهده داشته. چلفنت همچون “مارتا کوپر” از عکاسان مستند نگار دنیای هنر شهری و خیابانی هستند .بدین جهت بد ندانستیم که نظر خوانندگان کلاه استودیو را به ایده ها و تجربیات این هنرمند پر کار جلب کنیم مصاحبه زیر توسط بلیک رزنیک انجام شده است و می توانید ترجمه فارسی آن را در زیر بخوانید
مترجم: آرش وحدتی
بلیک رزنیک : در دهه هفتاد و اوایل دهه هشتاد، چه عاملی باعث آماده شدن فضای جامعه برای رشد انفجاری گرافیتی شد؟
چلفنت: در سالهای ابتدایی دهه هفتاد، شهر نیویورک دچار یک کسر بودجه شدید شده بود و سرمایه گذاری ها در قسمت های عظیمی از شهر مانند محله “برانکس جنوبی” به سرعت برداشته می شدند. تعمیرات و نوسازی متروها نیز به تعویق افتاده بود و این بی توجهی وسیع به خدمات شهری و زیرساخت های خدمات انسانی، با تلاش های زمین داران در سراسر محلات برای از بین بردن ساختمان های اجاره نشینی همزمان شده بود. هدف زمین داران از این کار، تلاش برای بازپس گیری سرمایه هایشان بود. تعمیرات و نوسازی این ساختمان ها هیچ درآمدی در پی نداشت، و بسیاری از مالکان آپارتمان ها با اعمال غیر قانونی که “آتش سوزی برای سود” نام داشت، شروع به تخریب آپارتمان ها کردند. در همان دوران است که محله هایی مانند “برانکس جنوبی” در حال نابود شدن بودند. به نظر می رسد این جریان و بی توجهی به وضعیت متروها در همان دوره زمینه ای برای شکل گیری گرافیتی و موضوعاتی از این دست شد. نوجوان ها شروع کردند به امضا زدن روی دیوارها و قطارهای شهری. نوشتن و امضا زدن روی قطار ها قبلا هم سابقه داشت اما فکر می کنم انقلاب صنعتی در تولید ماژیک های با رنگ پایدار عاملی بود که به این جریان بسیار کمک کرد. “هلن لویت” عکس هایی از گرافیتی از سالهای دهه 1940 داشت، اما با گچ یا مداد شمعی کشیده شده بودند که اثر آنها موقتی است.
ب.ر: چه چیز در هنر گرافیتی وجود داشت که تو را شخصا شیفته خود کرد؟
چلفنت: خود من، در آن زمان یک هنرمند بودم و در نیویورک کار می کردم، در سال 1973 به اینجا نقل مکان کردم و مدت طولانی نبود که اینجا زندگی می کردم. در 3 سال اول و در حال مترو سواری گرافیتی های روی قطارها را تماشا می کردم و مجذوب آنها شده بودم. وقتی به درون متروها می رفتم به این فکر می کردم که چه اثر جدیدی ممکن هست ببینم که عصیانگر تر و هیجان انگیز تر از چیزی که پیشتر دیده بودم باشد، و غالبا هم از چیزهایی که می دیدم راضی می شدم، در همان حال گرافیتی ها رشد می کردند و با گذشت زمان جالب تر و جسورانه تر می شدند. من به جریان گرافیتی بیشتر از جنبش هنر نیویورک توجه داشتم. در آن دوره جنبش هنر نیویورک با هنر مفهومی و هنر مینیمال پیوند داشت که دست کم تا جایی که به بیان تصویری ربط دارد، خیلی محدود هستند.
ب.ر: کدام گرافیتی نویس در آن دوران زیاد نقاشی می کرد؟
چلفنت: آثار گرافیتی نویس هایی مثل “کای161” و همچنین امضاهای “تاکی” اولین چیزهایی بودند که پیش از نقل مکان به این محل، در نیویورک دیده بودم. نام همه آنها در خاطرم نیست اما تا جایی که به خاطر دارم، “تریسی168”, “ناتس”, “کلیف”, “ریف”, “بلید” کسانی بودند که در آن دوره روی قطارها نقاشی می کردند. در سال 1976 وقتی کشف کردم که قطارها از این محلات خارج می شوند و در تمام شهر می گردند، شروع به عکاسی کردم، از آنجایی که فقط در منهتن زندگی کرده بودم گمان کردم که تمام جریان در تونل ها اتفاق می افتد. همان زمان فهمیدم که می توانم از قطارها در بیرون از تونل ها عکس بگیرم. در محله برانکس و بیشتر در منهتن شمالی شروع به گشت زدن کردم، چون در محله شمال غربی زندگی کرده بودم راحت توانستم به آن اطراف بروم، در ابتدا بیشتر دلم می خواست که در همان اطراف عکاسی کنم.
ب.ر: آیا ایده کتاب “هنر مترو” و فیلم “جنگ سبک ها” در یک زمان شکل گرفتند یا هرکدام جداگانه و به صورت پروژه ای مستقل به وجود آمدند؟
چلفنت: خوب، ایده کار بر روی کتاب و فیلم، جداگانه اما کم و بیش در یک دوره شکل گرفتند. فکر می کنم در سال 1980 بود که من یک نمایش آثار در گالری “او. کی. هریس” داشتم و در همان زمان برای اولین بار با “مارتا کوپر” ملاقات کردم (نویسنده همکار در کتاب هنر مترو). در آن دوران به دیدن گرافیتی کارها می رفتم و آن ها را می شناختم و “داندی” بود که من را به مارتا معرفی کرد. او خبر برگزاری نمایشگاه را به مارتا داده بود و مارتا برای دیدن آثار آمد، “داندی” در مورد شخص من هم با مارتا صحبت کرده بود و همینطور به من هم در مورد مارتا و این که عکاس های دیگری هم آن بیرون در حال کار هستند، حرف هایی زده بود. این ملاقات در نمایشگاه باعث شد من و مارتی تا مدتی رقیب همدیگر باشیم و بیشتر برای عکس گرفتن به آن محله ها سر بزنیم. مدتی بعد در یک مقاله در نشریه “ویلیج ویس”، تعدادی عکس منتشر کردم و در همان زمان شروع کردم به سنجیدن امکانات برای چاپ یک کتاب. با “ریچارد گلدنشتاین” راجع به کتاب حرف زدیم و با همکاری هم کتاب را آماده کردیم. او مقدمه کتاب را نوشت و من عکس ها را فراهم کردم و بعد رفتیم برای سر زدن به ناشران نیویورک، اما هیچ کدام علاقه نشان نداند. ما هم بی خیال چاپ کتاب شدیم. بعدها من و مارتی تصمیم گرفتیم دوباره سعی کنیم. فکر کردیم با تمام عکس هایمان که از زوایا و با هدف های متفاوت نسبت به موضوع گرفته شده بودند، می توانیم یک کتاب با عکس های خوب منتشر کنیم. ما ماکت اولیه کتاب را آماده کردیم و دوباره به نیویورک رفتیم تا با ناشران مذاکره کنیم، اما باز هم جواب نگرفتیم. مارتی با یک کارگزار در آلمان تماس داشت. ما با او قراردادی بستیم و او به ما گفت که به نمایشگاه کتاب فرانکفورت برویم. جایی که تمام ناشران از سراسر دنیا با آنجا می آیند و ما می توانیم با همه آنها ملاقات کنیم. در حقیقت او به ما گفت که فقط کتاب را بفرستیم، ولی ما فکر کردیم بهتر است که خودمان با کتاب که در ,واقع یک ماکت عظیم بود به فرانکفورت برویم و خوشحالم که این کار را کردیم چون اگر کتاب را به دست آن کارگزار می سپردیم، امکان نداشت هیچ کاری پیش برود. ما کتابمان را در یک چرخ دستی حمل بار گذاشتیم و با اشخاصی در انتشارات “تیمز اند هادسن” دیدار کردیم. مدیر هنری انتشارات “کانی نوراث” خیلی از کتاب خوشش آمد و خیلی راحت برادرش را متقاعد کرد تا کتاب را منتشر کند و اینطور پروژه کتاب “هنر مترو” آغاز شد.
ایده ساخت فیلم تقریبا شش ماه بعد از آن آمد. پس از نمایش آثار در گالری “او. کی. هریس” و در بهار سال 1981، نمایشی را در یک فضای عمومی در محله “سوهو” اجرا کردم بنام “گرافیتی راک”. در آنجا اسلاید های گرافیتی را نمایش می دادم و رقصنده های “بریک” از گروه “راک استدی کرو” و “فب فایو فردی” و “راملزیی” را به عنوان رپر به آنجا آورده بودم. موضوع جالب این بود که کسانی که ساکن مرکز شهر بودند هیچ چیز از “بریک دنس” نشنیده بودند. من از این موضوع خبر داشتم. مارتی قبلا و زمانی که در جست و جوی داستان های جالب بود، به این موضوع برخورده بود. مارتی یک عکاس-خبرنگار بود و به تماس های رادیویی پلیس گوش می داد. یک شب تماسی درباره سروصدا در یکی از ایستگاهای “واشنگتن هیلز” شنید و رفت که ببیندجریان از چه قرار است، و این نوجوان ها را دیده بود که داشتند به پلیس توضیح می داند که فقط داشتند می رقصیدند. در زمان اجرای “گرافیتی راک” فکر کردم جالب است که این نوجوان ها را پیدا کنم. از “تیک1″، یکی از گرافیتی کارهایی که می شناختم پرسیدم که آیا کسی را می شناسد و او گفت “آآآآرررره” بهترین گروه شهر را می شناسد و فردای آن روز “فراستی فریز” و “کریزی لگز” را به استودیوی من آورد. در نمایش “گرافیتی راک” با “تونی سیلور” که یک فیلمساز بود دیدار کردم. تونی پیش از ملاقاتمان نام من را در مقاله هایی که درباره گرافیتی بودند شنیده بود. او در آن دیدار از من دعوت کرد که در ساخت یک فیلم با او همکاری کنم و این طور بود که ایده فیلم “استایل وارز” شکل گرفت. رقابت “بریک دنس” بین دو گروه “راک استدی” و “داینامیک راکرز” در کلوپ “یو اس ای”، نخستین صحنه ای بود که فیلمبرداری کردیم .
ب.ر : بودجه فیلم چطور تامین شد؟
چلفنت: ما باید برای فیلم پول فراهم می کردیم، اولین پول از کانال چهار در انگلستان به ما رسید، بعد برای پخش تلوزیونی عمومی حق پخش گرفتیم ، باقی پول از بودجه ملی برای رسانه و هنر و برنامه مطالعات فرهنگ عامه ، بودجه ملی برای کمک هزینه مطالعات علوم انسانی و همین طور شورای ایالتی نیویورک برای کمک هزینه هنر و تعدادی بنیاد خصوصی فراهم شد.
ب.ر: در ابتدای کار چطور توانستی در خرده فرهنگ گرافیتی جا باز کنی؟
چلفنت: واقعا در سه سال ابتدای کار و در زمانی که عکس می گرفتم هیچ هنرمند گرافیتی را ملاقات نکردم، در نتیجه وقتی هنرمندهای گرافیتی را دیدم، یک مجموعه عظیم عکس داشتم که وقتی گرافیتی نویس ها آن عکس ها را تماشا می کردند، به سرعت کار خودشان را تشخیص می دادند. یک روز که در پایین محوطه داشتم عکاسی می کردم، یک نوجوان را دیدم و او به “نیمکت نویسنده ها” راهنمایی ام کرد. رفتم به طرف “نیمکت نویسنده ها” در خیابان 149 و همان وقت با “کل” “میر” “شای” “کرش” و “دیز” ملاقات کردم و آنها تبدیل شدند به حلقه اصلی کسانی که من می شناختم. آن زمان خیلی پرکار بودند و عکس های بسیاری از کارهایشان داشتم و وقتیکه عکس ها را دیدند تقریبا به سرعت من را بین خودشان قبول کردند. مطمئنا سوءظن هم داشتند که من دارم یک جور کار پلیسی می کنم و تا چند ماه بعد هم این بدگمانی وجود داشت، گاهی کمی خجالتی یا نگران بودند یا پیش قدم نمی شدند که کاری انجام بدهند. بیشترشان بعد ها به این موضوع اعتراف می کردند، چون همان وقت فکرشان را به من بروز نمی دادند. بعدها اعتراف کردند که فکر می کردند من دارم وقت می گذرانم و صبر می کنم تا همه شان را برای گرفتن اطلاعاتی که لازم داشتم جمع کنم و یک دستگیری گسترده در تمام شهر براه بیاندازم (با خنده). اما، آن بدگمانی هیچ مشکلی در کار ایجاد نکرد و آنها هم از ترس هایشان راحت شدند. واقعا رابطه خوبی داشتیم، آنها به من اطلاعات دادند و من از کارهایشان عکس گرفتم.
ب.ر: زمانی که روی فیلم “استایل وارز” ها کار می کردید، آیا به این فکر بودید که شاید آنها بخواهند هویتشان را مخفی کنند؟
چلفنت: خوب، آنهایی که خواستند هویت شان مخفی بماند در همان ابتدای کار گفتند و با پروژه همراهی نکردند. فضای آن دوران خیلی با آنچه که امروز هست متفاوت بود، در تمام شهر نیویورک بین نوجوان ها جنگ بود، نوجوان ها منابع مالی و هنری نداشتند و قصد درافتادن با تاکتیک های پلیس ایالتی را هم نداشتند. دادگاه ها سرشان شلوغ بود و پیش می آمد که پلیس ها یک گرافیتی نویس را به دادگاه ببرند و قاضی فقط شانه بالا بیاندازد و بگوید فراموشش کن. یک قانون هم موجود بود اما برای دادگاه ها اهمیتی نداشت تا وقتی که پلیس واقعا کسی را در حین عمل دستگیر می کرد. هیچ کدام از این مقایسه بین عکس ها و بلک بوک ها که حالا هست وجود نداشت. بنابراین گرافیتی نویس ها زیاد محتاط نبودند. در اشاره به این موضوع باید بگویم وقتی با “کپ” تماس گرفتم، گفت که مصاحبه می کند اما یک ماسک اسکی می پوشد برای اینکه شناخته نشود، نه بوسیله پلیس ها بلکه توسط گرافیتی نویس های دیگر. جالب این بود که در تمام مراحل فیلم برداری و مصاحبه کردن فکر پوشیدن ماسک را دور انداخت.
ب.ر: هنگام فیلم برداری و عکاسی مواجهه ای با مقامات رسمی داشتید؟
چلفنت: چند باری پلیس ها آمدند، چون که عکس برداری از قطارها مجاز نبود، ربطی هم به گرافیتی نداشت بلکه یک دستور بود، احتمالا برای جلوگیری از خرابکاری. یک قانون هم هست که عکس برداری بدون اجازه از اموال شرکت مترو ممنوع است. با این حال، مجوز گرفتن مضحک است، چون بعد از کلی چرندیات و کاغذبازی، مجوز فقط برای چند روز معتبر است. من همان وقت گفتم که این دیوانگیست و این کار را نمی کنم. من شانس خودم را امتحان می کنم. در حقیقت چند باری اتفاق افتاد که پلیس ها جلوی کارم را گرفتند و گفتند نیمتوانی این کار را بکنی و من هم نقش یک استاد جامعه شناسی بی گناه را بازی کردم. همیشه از رودررو شدن مجدد با همان پلیس قبلی کمی نگران بودم، اما خوشبختانه هیچ وقت این اتفاق نیافتاد.
برای ساختن فیلم “استایل وارز” مجبور بودیم مجوز بگیریم، چون بردن گروه فیلمبرداری به درون محوطه قطارها خیلی پر هزینه تر از آن بود که خطر هر بار متوقف شدن را قبول کنیم، پس باید مجوز می گرفتیم. همچنین، می خواستیم با “اد کوچ” و رئیس شرکت مترو مصاحبه کنیم، پس باید آنها را در جریان کاری که انجام می دادیم می گذاشتیم. از ما قول گرفتند که غیر قانونی فیلم نگیریم، و در این صورت به ما اجازه دسترسی خواهند داد و نماینگانی از اداره حمل و نقل ما را به داخل تونل ها خواهند برد، این طور بود که آن صحنه ها فیلمبرداری شدند. یک شب کوشش کردیم به همراه “سین” مخفیانه به درون محوطه قطارها برویم، اما پلیس ها در آن محل در حال گشت زنی بودند، بنابر این منصرف شدیم.
ب.ر: وقتی روی این پروژه ها کار می کردی، آیا موقعیتی پیش آمد که احساس کنی زندگیت تهدید شده است؟
چلفنت: چند بار تفنگ دیده بودم، که قطعا من را عصبی کرده بود. به نظرم یکی از ترسناک ترین چیزها این بود که من در جایگاه بی طرف بودم و گروه ها را در سراسر شهر می شناختم، خیلی از نوجوان هایی که می شناختم با یک عده دیگر دشمن بودند. گاهی اوقات دور نگه داشتن این آدم ها از سر راه همدیگر خیلی مشکل بود، چون همه آن نوجوان ها به استودیو من رفت و آمد داشتند. چند تا درگیری جلوی درب استودیو اتفاق افتاد. در همان دوره چند تا تیراندازی هم اتفاق افتاد که البته هیچ کدام جلوی استودیو نبود.
ب.ر: دوستان و همکارانتان چه واکنشی نسبت به کار شما در این پروژه ها نشان دادند؟
چلفنت: در آن دوران من یک استودیو در محله “سوهو” داشتم که با مشارکت چند تا از همکارانم آنرا تاسیس کرده بودیم و تصمیمات با نظر همه گرفته می شد. نوجوانی با نام “کرش” روی درب استودیو یک نقاشی کشیده بود و همکاران به اتفاق به من گفتند که آنرا بردارم. آنها به من اجازه دادند که آن نقاشی را به مدت دو ماه نگه دارم و بعد باید روی آن را رنگ می کردم. یک دلیل آنها این بود که همه آنها هنرمند بودند و چه دلیلی داشت که یک بچه اجازه داشته باشد روی درب نقاشی کند، در صورتیکه هر کدام از آنها می توانست به سبک خودش روی درب استودیو نقاشی کند. همکاران من احساس می کردند کشیدن گرافیتی، گند کاری است و نمی خواستند که محله پر از گرافیتی بشود، و زمانی که این اتفاق افتاد، آنها من را سرزنش کردند. بعضی از همسایه ها واقعا از این موضوع عصبانی شدند، خشم آنها از این بود که نوجوان های زیادی به استودیوی من می آمدند و گاهی بیرون منتظر من می ایستادند و در آن اطراف می پلکیدند و همسایه ها نگران این موضوع بودند. این طرز برخورد نژادپرستانه در بین آنها که از نو جوان های سیاه پوست می ترسیدند معمول بود. همسایه دیوار به دیوارم گفت که من در رفاقت با این افراد بسیار بی مسئولیت هستم، منظور او این بود که به نظر او این ها افراد ناشایست و نا مناسب هستند و من باید مددکار اجتماعی باشم تا بتوانم در امنیت با سیاهان معاشرت و رفت و آمد کنم.
ب.ر: اصلا تصور میکردی که کتاب هنر مترو تا این اندازه موفقیت و محبوبیت کسب کند؟
چلفنت: نه، کتاب های عکس دار فروش چندانی نداشتند و فکر می کنم تیراژ چاپ اول کتاب 3000 نسخه بود. ما هیچ نمی دانستیم، فقط خوشحال بودیم که کتاب را داریم که ثابت می کرد بالاخره یک کاری کرده ایم. اگر کتابمان فروش نرفت و خودمان 5 نسخه از آن را داشتیم باز هم خوشحال بودیم. این موفقیت که کتاب کسب کرد واقعا ما را شگفت زده کرد، همینطور ناشر کتاب را هم بسیار متعجب کرد. گمان نمی کنم کسی فکرش را هم می کرد که کتاب هنوز زیر چاپ برود. (از سال 1984 تا 2000). از سال 1995 به این طرف 150.000 نسخه از کتاب هنر مترو فروخته شده است.
ب.ر: از اینکه گرافیتی را به میان رسانه ها و پیش چشم مردم آورده ای و در این کار پیشرو بوده ای، چه احساسی داری؟
چلفنت: می خواستم به مردم یک پدیده جالب را نشان بدهم. یک چیز نو و هیجان آور که درست پیش روی چشمان شما در حال شکوفا شدن است. این بخش عمده اشتیاق من برای انجام این کار بود. در این راه شما جزئی از این پدیده می شوید و از درون آن را تماشا می کنید. عکس گرفتن از آثار، ساختن فیلم و چاپ کتاب درباره گرافیتی، این پدیده را تغییر داد. این کارها گرافیتی را به میان آدمها در سراسر دنیا آورد و فرهنگ گرافیتی را گسترش داد، اما در عین حال خود آن را نیز از درون تغییر داد. انگیزه گرافیتی نویس ها تغییر کرد و هنر گرافیتی در دسترس گالری دار ها قرار گرفت و به واسطه عکاسی در دسترس تمام دنیای هنر قرار گرفت. گرافیتی کار ها شروع کردند به نقاشی روی بوم و گرافیتی جریانی شد که دنیای هنر هم توانست در آن شرکت کند، که تغییر بسیار بزرگی بود. می دانید، گرافیتی کشیدن برای پول یا به عنوان یک حرفه خیلی با دلایلی که نوجوان های آن زمان برای گرافیتی کشیدن داشتند، متفاوت است. گرافیتی در آن دوران یک پدیده کاملا ناب بود و به هیچ وجه برای دنیای خارج یا پول درآوردن نبود. گرافیتی در آن دوران تماما با ماجراجویی و هیجان و خطرات نقاشی کردن و واقعیت ممنوع بودن گرافیتی، درهم تنیده بود . شکل و کیفیت اصلی گرافیتی که پرخاشگر و چشمگیر بود تغییر کرد و تبدیل شد به پدیده مختص به گالری. تمام آن فرهنگ که در آن دوران جریان داشت و بر این اساس زنده بود، تماشای تمام مراحل نقاشی، بیرون رفتن و قطارها را تماشا کردن، با یک گرافیتی کار باسابقه تر برای نقاشی رفتن و یاد گرفتن از او، مقایسه یادداشت ها و انتقاد کردن از نقاشی ها. تمامی این ها از زمانی که عکاسی به افراد اجازه داد که بنشینند و گرافیتی را مطالعه و یا آن را کپی کنند، تغییر کردند. و زمانی که گرافیتی روی قطار ها نبود عکاسی جای آن را پر کرد. به این خاطر تاثیر کارم را هم مثبت و هم منفی می بینم .حس منفی را نسبت بخشی از فرآیند که گرافیتی را از مسیر قدیم خودش به بیرون راند، دارم.
ب.ر : به طور کلی در ارتباط با فرهنگ هیپ هاپ، احساس می کنی مفاهیم فرهنگی این پروژه ها چه هستند؟
چلفنت: این پروژه ها عمدتا با جنبه گرافیتی فرهنگ هیپ هاپ سر و کار دارند، البته رقص بریک هم در فیلم “استایل وارز” هست، ولی ما خیلی با موزیک سر و کار نداشتیم. این پروژه ها تصاویر با اهمیتی از جنبه تصویری جنبش هیپ هاپ، به دست می دهند.
فکر می کنم فیلم “استایل وارز” به سبب نمایاندن روح هیپ هاپ خیلی با اهمیت بود. اگر به صحنه رقابت رقص در کلوپ “یو اس ای” نگاه کنید احساس شگرفی از قدرت واقعی هیپ هاپ خواهید داشت. هیپ هاپ در اصل رقابت جدی و آمیخته با روحیه مبارزه بین گروه ها و افراد مستقل بود.
ب.ر: وقتی پروژه کتاب را شروع کردید، و گرافیتی کارها فهمیدند که می خواهید تصاویر نقاشی هایشان را چاپ کنید، آیا این موضوع برای نوجوانهایی که به شما امید بسته بودند تبدیل به مشکل نشد؟
چلفنت: بله، مشکلاتی درست کرد، چون نوجوان ها همواره توقعاتی داشتند که تا آن زمان رو نکرده بودند و همین باعث بوجود آمدن عصبانیت شد. در حقیقت انتخاب کردن آثار برای انتشار در یک کتاب یا فیلم بسیار مشکل است، وقتی همه تلاشت را کردی و کارها را انتخاب کردی، تازه ناشر سر می رسد و می گوید تعداد صفحات زیاد از حد است و مجبور می شوی نیمی از عکس ها را حذف کنی. کار بسیار دشواری است و نتیجه این بود که تعداد بسیاری پروژه را ترک می کردند و معمولا هم دردسر درست می کردند. به خاطر دارم در یکی از جلسات پخش فیلم “استایل وارز” که در آن موقع تازه از تولید بیرون آمده بود، شخصی با نام “وسپ” که در فیلم هم نقش داشت پیش من آمد و گفت “من تصویر خودم را در فیلم دوست ندارم”. من گفتم که منظورت چیست، و او گفت: “می دونی منظورم چیه، اینجا جلوی دوستات کاری باهات ندارم، ولی اگه تنها گیرت بیارم پدرت رو در می آرم”. پس طبیعی بود که در این مورد نگران بشوم. من چهل ساله شده بودم بدون اینکه تا آن موقع از خودم دفاع کرده باشم. نمی دانستم چه کار کنم. می دانستم که نمی شود آزادی خودم را به دلیل اینکه ممکن است در هر جا مورد حمله “وسپ” قرار بگیرم، محدود کنم. بالاخره شروع کردم به تمرین کاراته و 12 سال این کار را ادامه دادم و سرانجام به کمربند مشکی دست یافتم.
ب.ر: چه استعدادی در گرافیتی هست که تا به امروز در حال کار بروی آن هستی؟
چلفنت: من در حال کار بر روی آرشیو هستم، آرشیو چیزی است که من آن را در دسترس افرادی که در حال کار بر روی پروژه های مربوط هستند و نیاز به تصاویر دارند، می گذارم. در چند سال اخیر چند نمایشگاه هم برگزار کردیم. یک نمایشگاه در موزه “ویتنی” به همراه نمایش فیلم و سخنرانی داشتیم. فکر می کنم بار اولی بود که در یک موزه بزرگ عکس ها را نمایش می دایدم. همچنین نمایشگاهی در تالار مشاهیر “راک اند رول” در “کلیولند” برگزار کردیم. به علاوه یک نمایشگاه در موزه موسیقی تجربی در “سیاتل” داشتیم، در آنجا مجموعه ای بسیار عالی از تاریخ هیپ هاپ و یادگارهای آن با تعداد بسیار زیادی عکس و نوار ویدئو وجود دارد که نشان می دهند چه چیزی در آن دوران درجریان بوده است.
ب.ر: به نظر تو گرافیتی در حال حاضر از نظر نمود فرهنگی قابل مقایسه با زمانی که کارتان را شروع کردید هست؟
چلفنت: فکر می کنم هست، مخصوصا برای کسانی که دستی در گرافیتی دارند. اتفاقی که افتاده این است که مردم نسبت به گرافیتی بی اشتها شده اند و به جای آنکه از آن لذت ببرند در موقعیتی هستن که می توانند این پدیده را نادیده بگیرند. اما برای کسانی که گرافیتی می کشند و در درون جریان هستند، گرافیتی هنوز رو به تکامل است و هنوز ژرف و با مفهوم است.
ب.ر: به عنوان یک شهروند در نیویورک، می توانی بگویی گرافیتی به همان اندازه بیست سال پیش وجود دارد؟
چلفنت: قطعا همان تعداد بمباران خیابانی و اجرای سراسری اثر رو قطار ها وجود دارد، اما من را به همان اندازه به هیجان نمی آورند، چون هیچ مولفه زیبایی شناسی در آنها نیست. این زیبایی شناسی بود که هنر مترو را پدیده ای بسیار جالب و زیبا کرده بود. نمی شود این حرف را در مورد یک اثر سراسری روی قطار در حال حاضر گفت. فکر می کنم بمباران های خیابانی در این دوران بیشتر برای مطرح شدن و بالا آمدن در صحنه گرافیتی هستند، اگرچه که آثار بسیار زیبا و جالبی هم هستند.
ب . ر : نظر کلی تو در مورد تکامل سبک های گرافیتی در دوران حاضر چیست؟
چلفنت: خوب، فکر می کنم گرافیتی به عنوان یک سبک بین المللی هنری بسیار پیشرفت کرده است و به درجه بالایی از تکامل دست پیدا کرده است و دیگر آن چیزی که پیشتر بود نیست و بخشی از روح خود را که زمانی در نیویورک داشت و خشن تر و از نظر فنی ناکامل تر بود، از دست داده. اروپا، استرالیا و کالیفرنیا و مناطقی مانند اینها از نظر فنی بسیار پیشرفت کرده اند و گرافیتی را به درجات بالاتری از مهارت و خلاقیت برده اند.
ب.ر : پس از انتشار کتاب هنر اسپری، به فکر انتشار کتاب دیگری بوده ای؟
چلفنت: تا مدت زیادی ناشر نخواست که کتاب دیگری منتشر کند، و ما واقعا راه دیگری برای انجام این کار نمی دیدیم. در یک بازه زمانی ناشر علاقه مند شد کتاب ما را که می خواستیم با همکاری کمپانی “لی” تهیه کنیم چاپ کند اما بعدا دلسرد شد. دلیل این بود که در رسانه ها از انتشار دو کتاب قبلی انتقاد می شد و هم اینکه در انگلستان موجی از گرافیتی کشیدن به راه افتاده بود و این صحبت ها بر سر زبان ها بود قسمتی از سرزنش ها هم متوجه آنها بود، و هیات مدیره انتشارات مخالف انتشار کتاب دیگری در این رابطه بود. من دلم می خواهد که کاری برای یاد داشت کار خودم انجام بدهم. اما تا جایی که به انتشار کتاب مربوط است همه دارند این کار را می کنند، و این خیلی هم عالی است که دست کم گرافیتی ها ثبت و مستند می شوند.
ب.ر : این روزها در ارتباط با کارهای هنری خودت چه می کنی؟
چلفنت: در حال حاضر مشغول کار در پروژه های فیلمبرداری و مستند سازی هستم، دارم بروی یک پروژه کار می کنم که به بررسی هیپ هاپ می پردازد، یک جور تاریخ اجتماعی برانکس جنوبی از منظر موسیقی، از دهه 1940 تا دهه 1970 است. نام این مستند ” از مامبو تا هیپ هاپ” است. خیلی جالب است که این منطقه این دو این سبک موسیقی را پرورانده است.
ب.ر : دوست داری در پنجاه سال بعد از امروز، مردم چیزی از کار تو را به یاد بیاورند؟
چلفنت: دوست دارم که مردم این ستایش روح انسان را ببینند، در دهه هفتاد و در شرایطی که اوضاع اجتماعی محله های فقیر در آمریکا رقت بار بود، مردم توانستند به پا خیزند و پدیده ای این چنین شگفت انگیز خلق کنند. فکر می کنم سرگذشت گرافیتی و هیپ هاپ، و اینکه چه بودند و چه شدند، داستان بسیار جالبی است. که از خاکستر خرابه های شهر و تمام آن بی توجهی ها، مردم توانستند چیزی جدید و زیبا بیافرینند و با این کار یک فرهنگ به وجود آوردند و راه های جدیدی از خلاقیت باز کردند برای زندگی های مستقل که تا آن زمان وجود نداشت.
منابع:
The Henry Chalfant Interview Part. 1
http://philaflava.blogspot.com/2008/10/henry-chalfant-interview-part-1.html
The Henry Chalfant Interview Part 2
http://philaflava.blogspot.com/2008/10/henry-chalfant-interview-part-2.html