مصاحبه دیوید سینکر با کاتلین هانا
دانیل سینکر: بگذار کمی در برای سرمایهداری و ارتباطش با «بیکینیکیل»و «رایوتگرررل» صحبت کنیم. به نظر میرسد که در زمانی خاص همهٔ شما کنترل ِ آنچه از شما بازنمایی میشود را از دست داده باشید. جریان از هر یک از شما بزرگ تر شد و به چیزی کاملا متفاوت تغییر چهره داد… فکر میکنی مشکل کجا بود؟ آیا هرگز آرزو کرده ای که امور به شکلی دیگری پیش میرفتند؟
کاتلین هانا: آرزو ندارم جور دیگری بود. اگر چیزی به گونهای دیگر بود، من آنجا نبودم و با دوستانی که پیدا کردم آشنا نشده بودم. آرزو میکنم بعضی افراد هنوز زنده بودند، اما غیر از آن هیچ افسوس مهمی احساس نمیکنم. به خاطر بعد گستره که رسانهٔ جریان اصلی ایجاد میکند، وقتی مساله آغاز شد واقعا حس وحشتناکی داشت. ترسناک است که ببینی، چیزی که در جایی از زمان برایت بسیار مهمم بوده است به یک تیتر خبری تبدیل شود. اما من هنوز هم نامه های جالب زیادی از دختران سراسر جهان دریافت میکنم که بی شک نتیجهٔ پوشش خبری است. وقتی من داشتم بزرگ میشد، به فنزین( نشریه مستقل ) ها دسترسی نداشتم.چیزی از پانک نمیدانستم. در واشنگتن،انگار همه کسانی که به پانک متمایل بودند، بچه های مدرسه های خصوصی بودند. بچه های مدراس عادی، هیچ ایدهای در باره پانک نداشتند ما موهایمان را پوش میدادیم و « مالی هتچت» گوش میدادیم. من نمی توانم این فاکت را تغییر دهم که واقعا به پانک دسترسی نداشتم. پس اصلا قصد ندارم مثل یک «اَسهول» بگویم که « تو این
چیز ها را در رولینگ استونز دیدی، برای همین واقعا فلان و بسار نیستی.اما دیدن اینکه رایتگرررل یا فمینیسم به یک محصول مبدل شده، چندشآور است.مثلا این است که « بگذار هرچه بیشتر در همه مجلهها مطرحشم کنیم تا همه در باره اش بدانند» من شک دارم که این راهش باشد چون این هم خودش نوعی از بازتولید اقتصاد بازار است. یعنی هنوز میگوید که «اینجا مدیری هست که محصولی را عرضه میکند که بهترین برای شماست . و شما صرفا مصرفکنندگان ابلهی هستید که باید وظیفه مصرف کردنش را به دوش بکشید.» فرقی ندارد که محصول «فمنیسم» باشد یا خمیردندان« کولگیت»، تا زمانی که شما از همان مفاهیم بازاریابانه استفاده میکنید، در واقع مردم را ابله فرض کرده اید و در حال اِعمال سرمایهداری هستید. من خیلی حس های متفاوتی به این مساله دارم.
آیا کنسرتِ « پرواز شب» را یادت هست؟
دانیل سینکر: آرررره! اونجا تقریبا هر سه هفته یکبار « اَنادِر استِیت آو مایند» نشون میداد.
کاتلین هانا: آررره! من اونجا با پانک آشنا شدم. وقتی جوان تر بودم از همه بیشتر رو من تاثیر گذار بود. من سال ها کاری با پانک نداشتم ولی م همین که یدانستم هست زندگیام را راحت تر میکرد .
دانیل سینکر: این یک بحث بی پایان است در باره دسترسی به اطلاعات. من همین حالا به خاطر بارکدِ روی جلد نشریهٔ «سیارهٔ پانک» با این بحث درگیر هستم.
کاتلین هانا: من هم همین مشکل را داشته ام. من در این ویدیو بودم. من حسابی بی پول بودم و فکر میکردم تجربهٔ جالبی است ، چون دوست داشتم ببینم که ستارههای بزرگ راک به چه ترتیب موزیک ویدیو میسازند. به هر حال ، دویست دلار نصیبم شد، که باعث شد بتوانم اجاره ام را بپردازم. مردم حسابی از این کار من کفری شدند و گفتند تو خائن هستی. من فهمیدم که کسانی که کفری شده بودند ، یعنی همانهایی که به من میگفتند که خائن هستم، کسانی بودند که در خانه والدینشان زندگی میکردند و مجبور نبودند اجاره بپردازند! برای من مهم است که بچه ها چه فکر میکنند، اما وقتی در جهان واقعی باشی و باید قبضهایت را بپردازی، مساله فرق میکند. منظور من این نیست که می خواهم خودم را به «سونی» بفروشم. منظورم این است که کمی به آدم ها حق بدهید. اگر قرار باشد چیزی برای بهتر شدن جهان ارایه بدهید، بهتر که اول خودتان را بهتر کرده باشید. به کسی چه ربطی دارد؟ چرا یک بارکد اینقدر مساله بغرنجی است؟ من بغرنج بودنش را درک نمیکنم. چهمیشود اگر مثلا شما خیلی وقت گذاشته باشید روی نشریهتان، و انرژی و هزینهکرده باشید و واقعا نتوانید آن را به رایگان ارایه دهید؟ اگر همه پولتان را سر نشریه گذاشته باشید، واقعا نمی توانید آن را به رایگان بدهید. در همین حرین، بچه ای که می تواند مجله ها را به منشی پدرش داده تا برایش کپی بگیرد، به جشنواره میرود و نشریه رایگان پخش میکند.می خواهم بگویم که بعضی افراد توان بیشتری برای سخاوتمند بودن، نسبت به دیگران دارند و مهم است که با آن توجه شود. در فمنیسم موج دوم، مشکل مشابهی وجود داشت. خیلی چیزهای جالبی در این کتاب « جرات ِ بد بودن» وجود دارد. این مفهوم آن جا آورده شده، که چه میشود اگر موفق باشی، مرد باشی و من همیشه ان را با داستان پانک مقایسه کرده ام و اینکه اگر بخواهی پول در بیاوری ، سرمایهدار خطاب میشوی. فکر میکنم مساله از این باور نشات میگیرد که قدرت ، فاسد است و اگر مسیر قدرت را طی کنی یا به قدرت برسی حتما یک «اسهول » شده ای. این خیلی فکر بدبینانهای است. این به سرکوب گر ها اجازه میدهد که موفقیت را تعریف کنند. به نظرمن موفقیت هزار تعریف متفاوت دارد. چرا نمیتوانیم از وازهٔ موفقیت گذر کنیم و و به موفقیت های مختلف ،یعنی انجام کارهایی که ما را بی آنکه خودمان را قربانی کنیم، واقعا شادمان میکند بپردازیم؟ چرا در جامعهٔ غریبی حتما باید خودت را قربانی کنی؟ مسخرهاست. منظور من این نیست که همه باید کاسبی به راه بیاندازند و سرمایهداری بشوند و مردم را سرکیسه کنند. اصلا نیاز به چنین کاری نیست. میتوانیم مدل های آلترناتیو اقتصادی تعبیه کنیم. این مرا میترساند چون دوست ندارم یک رفورمیست باشم.من اصلا به رفورمیسم باور ندارم. اینطور نیست که فقط تکهٔ خودم را از کیک بخواهم. من به کنش انقلابی باور دارم. من به تلاش برای تغییر سیستم کنونی ندارم چراکه همه سیستم باید دگرگون شود. از یک نظر من با خودم دچار تناقض هستم چرا که دارم میگویم باید پول زندگیمان را در بیاوریم، اما هدف اصلی دگرگون کردن کلیت سیستم است. اما تا زمانی که مدل های آلترناتیو را نسازیم- حتی مدل های کوچکی که در خانه با خونهسازی ساخته باشیم- نخواهیم توانست از پس چگونگی این کاری که می خواهیم انجام دهیم بر آییم.
پانک پلانِت – شماره ۲۷ ( ۱۹۹۸)
ترجمه : صادق علوی