ایپولیت تن
ایپولیت آدولف تن، مورخ، منقد فرهنگی و فیلسوف فرانسوی و از اعضای آکادمی فرانسه در قرن نوزدهم ، توجه به خصوصی به ارتبطا هنر و جامعه داشته است. ایپولیت تن نقشی سرنوشت ساز در تغییر نگرش هنرمندان فرانسه به جهان و آفرینش هنری داشته است. امیل زولا او را بی توجه به فردیت هنرمند دانسته و معتقد است که تن هنرمندان را به تمامی محصول دوران خود میداند، در حالی که هنرمندانی همچون مانه نیز وجود دارند کهبر اساس خلق و خویی یکتا و منحصر به فرد میتوانند از زمانهٔ خویش گذر نمایند. نیچه در کتاب فراسوی نیکی و شر، ایپولیت تن را «اولینِ مورخین زنده» مینامد و کروپتکین از او به عنوان شارح واقعی انقلاب فرانسه یاد می کند و معتقد است که تن« مطالعهای صحیح بر جنبشهایی که مقدمات انقلاب ۱۴ جولای ۱۷۸۹را به وجود آوردند ارايه داده است».
در ادامه بخشهایی از نظریات ایپولیت تن در باب ذات اثر هنری را می خوانید که از رسالهٔ «فلسفهٔ هنر» نوشته به سال ۱۸۶۵ انتخاب شده است. باید دانست که از نظر تن بحث در باره هنرمند به طور منفصل، بلاهت است. از نظر وی والاترین کیفیات، نه با ملاک هایی ازلی قابل ارزیابی هستند، بلکه باید در نظر گرفت که اثر هنری، چگونه در زمانه خود و در چارچوب مقاصد زمانه اش بیان گر بوده است.
ایپولیت تن هنرمندان را زادهٔ زمانه و محصول جامعهٔ خود دانسته و آثار هر هنرمند را در سایه شناختی کلی تر بر تعلقات فکری و اجتماعی وی قابل بررسی و نقد قلمداد میکرد:
«اثر هنری- خواه تصویرباشد خواه یک تراژدی یا تندیس- متعلق به یک کلییت مشخص است، که آن را کلیت آثار هنرمند میدانیم…این معلوم است که میان آثار یک هنرمند نوعی ارتباط و پیوند، شبیه به ارتباط فرزندان یک خانواده، قابل شناسایی است»…«خود هنرمند ، نیز در انفصال و انزوا به سر نمیبرد بلکه به یک کل متصل است، و آن یک مکتب یا خانوادهای از هنرمندان است که در دوران یا سرزمینی مشابه به کار مشغولند… همچون شکسپیر و همدوره هایش وبتسر، فورد، ماسینجر، مارلو…» «این مکتب یا خانوادهٔ هنرمندان نیز خود تحت کلیتی عظیمتر ، که جهان پرامونیِ آنان است متولد میشود، جهانی که ذائقهای مشابهدارد. هنرمند نیز در وضعیت اجتماعی و فکری مشابه با مردمانش زندگیمیکند؛ شاید امروز ، از میان خلا قرون، تنها صدای آنان به گوش ما میرسد، اما پشت این صدای زنده، باید صدای مردمان را شنید. و باید دانست که برترین هنرمندان بیش از هرچیز در هارمونی با نظارهگرانِ(مخاطبین) خود اهمیت مییابند»
«اهمیت این هارمونی، هر چه به زمانهٔ ما نزدیک تر شویم، بیشتر میشود» «… و اگر به دنبال این باشیم علت انتخاب یک سبک، یک رنگ، یک روش و یک موضوع در هنرِ یک هنرمند یا گروهی از هنرمندان را دریابیم، باید به شرایط فکری و اجتماعیِ جامعهای رجوع کنیم که هنرمند در آن رشد یافته و زندگی کرده است»
« همانگونه که در گونهشناسیِ گیاهی به دما و شرایط جغرافیای توجه داریم در گونه شناسی هنری نیز باید به شرایط و دمای فکری و معنوی ملتها و جوامع توجه و شناخت داشته باشیم.» «در واقع انسان ها ثمرهٔ زمانهٔ خویش هستند» و هنرمند نیز از این قانون مستثنی نیست « هنرمند فرزند زمانهءٔ خویش است»«در واقع اثر هنری موفق اثری است که باید پاسخگوی نیاز هایی باشد که با زمانهٔ هنرمند مرتبط است.»
از نظر تن نگاه آکادمیک به هنر و پیروی از اساتید و پدران فنون هنری نقشی مخرب و بازدارنده ایفا کرده موجب انحطاط در روند هنر میگردد:
«هر ملتی به جای آنکه به مدل های بهجای مانده از اساتید یونان باستان رجوع کند، باید واقعیت عینیِ پیرامون خود را به عنوان منبع تمرین به کار بسته و نگاه خود را به آنها قدرت بخشد. هنرمندان از این چشم پوشیده اند. آنها چشم خود را به آثار اساتید بزرگ باستانی دوخته و آنها را کپی میکنند. به زودی تنها کپیهایی از کپی ها خواهیم داشت و باز هم کپیهای تازه از پس کپی های قدیمی تر…» «بدین ترتیب هر نسل در همان درجه مانده یا پسرفت خواهد کرد. با این اوصاف هنرمند از ایده و احساس خود صرف نظر کرده و مبدل به دستگاه کپی خواهد شد.»«پدران واضع این هستند که او نباید بدعتی نو بگذارد، بلکه باید خط مشیهایی که طبق سنت تجویز شده و توسط حاکمیت مورد قبول است را مورد پیروی قرار دهد. بدین ترتیب، جدایی هنرمند از مدل زنده، هنر را به وضعیتی خواهد کشاند که در «راوِنا» ملاحظه می شود. با گذشت پنج قرن، هنرمند هنوز انسان را فقط در دو حالت ترسیم مینماید، نشسته یا ایستاده. ترسیمِ باقی موقعیتها، گویا کاری بس دشوار وخارج از توان آن ها است! اندام از حالت طبیعی خود خارج شده ، پارچهها گویا از جنس چوب هستند، بدنها به مانکن میماند و چشمها تقریبا تمامی سر را به تسخیر در آورده اند »
او در پاسخ این پرسش خود که «آیا تقلید مو به مو غایت هنر است؟» پاسخ میدهد که « آثار موفق هنری، به طور هدفمندی ، نا دقیق هستند. برای مثل در مجسمهسازی،که تندیس را از یک رنگ ( رنگ ماده ) میسازند یا عنبیه چشم رابه صورت حفرهای خالی نمایش میدهند…. اما در کلیساهای ناپل که سعی شده مجسمه ها را رنگ کنند و تن آنها ردای مخصوص و تزئینات به آن بیافزایند،…. نه تنها زیبا تر نشده اند بلکه هولناک، تهوعآور و غیر قابل درک شده اند.» «بدین ترتیب مهم است که تقلید از مدل صورت گیرد، اما مهمتر آن که همه چیز عینا تقلید نشود. بدین ترتیب این پرسش اهمیت مییابد که دقیقا باید چه چیز را تقلید کرد و پاسخ آن این است « ارتباطات و وابستگی متقابل اجزا».
از نظر تن نقاش باید با تسلط بر شناسایی ارتباط میان اجزا، دخالت های لازم را در جهت ایجاد ارتباط معنایی و فرمی ایجاد نموده و بدین طریق به بداعت هنری و بیان پیشرو دست یابد. وی برای توضیح نگرش خویش، از هنرمندان و نمونه های هنری برجستهٔ قرون پیشین یاد کرده و مثال هایی در بارهٔ نمونه آثار موفق و ناموفق ارايه می دهد. از نظر او دنباله روی و ترس از بدعت در نقاشی های راونا منجر به انحطاط گشته در حالی که دخالت هنرمندانه در آثار روبنس یا رافائل منجر به ارائهٔ آثاری منحصر به فرد و موفق گشته است.او برای آرای خود مثال هایی میآورد و به توضیح رویداد هایی تاریخی و بخش هایی از زندگانی هنرمندان و مدلهای نقاشی شان میپردازد:
«برای مثال رافائل در تابلوی گالاتئا در تصویر کردن مدل های خود دستکاری های لازم را کرده است…»
«در واقع مدل ِفورنارینای رافائل که مشخصات آن را در تابلوی فورنارینا میبینیم دارای بازوانی نازک تر است…» «اگر رافائل از فورنارینا به عنوان مدل کار خود در کاخ فارنِسینی استفاده کرده باشد، بی شک تغییرات و تمهیدات زیادی اندیشیده است و او را کاملا دگرگونه به تصویر کشیده تا شکل شخصیتی منحصر به فرد درونِ آن نقاشی را به خود بگیرد؛ به طوری که مدل اصلی به کلی در آن حل شده و قابل بازشناسی نباشد»
« هنرمند با شناخت و درک شرایط زمانه و جامعهٔ خویش و همینطور با مطالعه بر ویژگیهای تصویری، این قدرت را به دست میآورد تا تغییرات و مداخلات لازم برای ارايهٔ مفاهیم مورد نظر خویش را در قالب اثر هنری اعمال نماید» به عنوان مثال « آنچه روبنس در کِرمسه به تصویر کشیده است حاصل اغراق و دستکاری هنرمند در منظرهٔ یک فستیوال است.»« او در واقع مرتکب دروغی نشده، بلکه فشردهای از واقعیت را به یکباره در پیش چشم مجسم نموده است»
ترجمه : رها کوتاه
Philosophie de l’Art (1865–1882)/ Author: Hippolyte Taine /English Translator: John Durand