برده-هنرمند
آزادیخواهی، بدون تن دادن به مبارزه، حرف مفت است. نبرد کارگران بر علیه استعمار ، تازمانی که کارگر سر ساعت بر سر کار خود حاضر می شود، حرف مفت است. رهایی بخشی هنر، تا زمانی که هنرمند اثر خود را آگاهانه در رهایی کامل نیافریده باشد، حرف مفت است. در جامعه امروز، که نمایش مبارزه با طرح روی تیشرت، سبک هنری، رنگ هدفن یا کفش، گزینش جملات قصار یا تولید و عرضهی رویاهای کالا شده خلاصه می شود، مبارزه حرف مفت است.
برده تا زمانی که زنجیر ها را از پا و دست خود نگسلد ، برده است و چه سخت خواهد گذشت بر برده ای که در جهان افکار، خود را آزادیخواه پندارد و به آزادی بیاندیشد. او حین رویابافی صدای زنجیر های بسته بر پا و دستش را (گه گاه) میشنود. برده ای که برای فرار از موقعیت حقیرانه ای که خود در آن نقش دارد، ترجیح می دهد که خود را یک قربانی همچون همه بردگان تصور کند. جامعه بردگان جامعه ای است که برده بودن خود را اگاهانه بر دوش می کشد و هر گونه نقدی بر وضعیت خود را به مثابه رویاپردازی و ایدهآلیسم تخیلی تلقی میکند. هر برده ای که دهان بگشاید تا از دگرگونی و انقلاب دم بزند توسط دیگر بردگان به اشاعه شعار و ترویج بی ثباتی متهم میشود.
این تمایزقایل شدن میان رویا و واقعیت از آن جا آغاز می شود که برده-آزادیخواه با مشاهده اطرافش با جامعه ای از بردگان مواجه است که عموما و البته در ظاهر با کمال میل به این بردگی تن دادهاند. او در میان بردگان دیگر ، بردگی خود را از یاد می برد و احساس راحتی می کند.او احساس نمیکند که از کسی یا چیزی عقب افتاده است. همسانی و زیستمشابه، سرخوردگیها و فراموشی های مشابه در خوابگاه بردگان، به این واقعیت اشاره دارند که : ما برده هستیم. و هویت ما این است و جهان همین است که می بینیم. ما هر روز برده هستیم و دنیای ما دنیای بردگان است و ترفیع در دنیای بردگان نیازمند داشتن بازده بالا تر و کار مفید تر برای اربابان است.
این دگرگونی ارزش ها از آزادی خواهی و براندازی اربابان، به بالا بردن بازده برای خدمت به اربابان تنها در زمانی ممکن است که برده (حتی برده ای که آرمان های آزادیخواهانه را در افکارش دنبال می کند) برای اثبات شایستگی خود ، باید از مسیر خوشخدمتی به ارباب بگذرد.اگر ابزاری برای اثبات شایستگی خود نیابد ، چگونه می تواند آرای خود را برجسته کرده و به گوش بردگان دیگر برساند؟ چگونه می تواند دیده شود و شاید موثر واقع شود؟ (مصداق های بارز این چنین نتیجه گیری ها و عملکردهای محافظهکارانه در تاریخ کم نیستند) و ناگفته معلوم است که خوشخدمتی به ارباب، به استعمار، به حکومت، به دانشگاه، به موزه، به گالری در حقیقت چیزی نیست جز عمیق تر کردن دره ی مخوفی که بردگان، آزادیخواهان، هنرمندان،زنان،دگرباشان و حتی حیوانات در تاریکی آن زیست می کنند.
هنرمند جوان امروز زمانی که اطراف خود را نگاه می کند، هنرمندان دیگر و جامعه فرهنگی را می بیند(به مثابه الگو) که مشغول خوشخدمتی به موزه ها، موسسات پژوهشی، گالری ها،رسانهها، کافه ها یا سالن های رسمی تیاتر هستند. او ستاره های سینما را میبیند و هنرمندان موزهای را و نیز صفهای طویل موزهروها را برای دیدن آخرین آثار فلان استاد. او آثار هنرمندانی را، که با خوشخدمتی خود میراث طبقاتی جهانی را برای ما به یادگار گذاشتهاند، میبیند و می خواند که تاریخ هنر، تاریخ همین انسانهای همساز و همخوان است. در حقیقت او در اطراف خود جامعه ای را مییابد که به هنر جسمیت و رسمیت بخشیده و آن را به عنوان پدیده ای کارآمد باز میشناسد.
جامعه امروز با بازشناسی «هنر» به عنوان پدیده ای «ارزشمند» ، آن را به «رسمیت» میشناسد و از آنجا که در جامعه امروز «رسمیت» هر چیز بر مبنای قابل «تجارت» بودن آن تعریف شده است، این ارزشگذاری در نظر وی بر عهده گالری ( عامل نمایش و فروش اثر هنری) و منتقدین صاحب سلیقه ( نویسندگان رسانه های رسمی) است. پس هنر مند جوان دیر یا زود، ارباب خود را بازشناخته و برای یافتن جایگاهی ویژه نزد «ارباب» مهربان و سخاوتمند خود چاره ای جز خوشخدمتی و فرمانبرداری از او نخواهد داشت. چرا که دیده شدن و مقبولیت هنر او نزد جامعه هنری و پس از آن در میان مردم تنها از همین «مسیر» میسر است. این مسیر که ترفیع و دیده شدن را میسر میسازد در حقیقت کانالی(چیزی شبیه به کانال کولر را در نظر بیاورید) است بسته از دیده نشدن به دیده شدن. یا از زیر زمین به روی زمین. هیچ راه دیگری در این میان وجود ندارد و این مسیر با توری های غربالگری متعدد هنرمند جوان را از سراسیمه با سمت نقطه ای روشن در روی زمین میمکند. تمامی هنرمندانی که با هر شیوه و رویکردی بتوانند به روی زمین برسند دارای نشان استاندارد از سازمان های هنری و رسانه ها بوده، قابل نمایش و فروش و به همین سبب مورد پذیرش جامعه هنری و در نهایت عموم قرار خواهند گرفت.
همانطور که آرمانخواهی عملی یک برده در جامعه برده داری به اعدام و برخوردهای سنگین قانونی و عرفی می انجامد، در جامعه هنری نیز هر گونه سر پیچی از اصول رسمی( و در حقیقت هر گونه آزادی خواهی) ، با واکنش های سرکوبگرانهای مواجه میشود که در ریشه، کارکردی نمایشی در راستای منع هر گونه الگوبرداری و حرکت اعتراضی و آزادیخوانه دیگر را بر عهده دارد. هنرمند جوانِ آزادیخواه مدام از جامعه هنری میشنود که ارزش فلان اثر هنری به دلیل حضور آن در فلان موزه یا فلان نمایشگاه بسیار بالا است. یا فلان هنرمند تا حدی موفق است که در موزه ای در فلان کشور برای او نمایشگاهی ترتیب داده شده. او یاد می گیرد که اثر خود را به کسی هدیه ندهد، چرا که بخشش رایگان اثر هنری به مثابه دست کم گرفتن ارزش اثر است. گالری چنین اقدامی را نمی پسندد و در صورت مطلع شدن از چنین «تخطی»ای ، به احتمال قریب به یقین در رابطه خود با هنرمند تجدید نظر خواهد کرد.
بخشش رایگان هنر، ارزش هنر را تقلیل می دهد!!! معیار ارزش هنر ، قیمت آن است . این بدان معنی نیست که هنر به وحشیانه ترین نوع ممکن به عنوان یک کالا تلقی می شود؟ البته که این موضوع چیز تازه ای نیست. جامعه امروز به این سبب که در روندی دهشتناک کماکان به دست مذهبیون، سیاستمداران و دانشگاهیانِ غربالشده اداره می شود و به این سبب که نخبگان(الیت) آن جز خونآشامانی یقه سفید نیستند،( معیار ارزش هویت همه این افراد نیز بر اساس پول تعریف شده است) هر گونه معیار و وسیله سنجش انسانی را به باد فراموشی سپرده و پول( قرارداد مبادلاتی) را جایگزین توافقی همه ارزش ها از جمله ارزش های انسانی قرار داده است.
هنرمند جوان امروز از روزی که به خلق آزادانه هنر بپردازد ، هنرمند به حساب نمیآید، بلکه از روزی مجاز به اطلاق واژه هنرمند به خود است که آثار او در سطحی رسمی از بازار مورد خرید و فروش قرار گیرند.
برده ای که در خود این جسارت را می بیند که سیاست های ارباب خود را مورد انتقاد قرار دهد ، نه تنها بردهای کارآمد و هوشیار نیست، بلکه برده ای گستاخ، تقابلگرا و تن پرور است که باید به سرعت حقش را کف دستش گذاشت و برده ای دیگر را جایگزین او کرد. این اصل مدام از جانب اربابان و از جانب خود بردگان تکرار و تلقین میشود که « سعادت یک برده در پذیرش وضع موجود و خوشخدمتی به نظام بردهداری است و هر حرکت غیر آن به تباهی زندگی فردی و چه بسا ایجاد مشکل و فشار بیشتر برای باقی بردگان منجر خواهدشد.»
بدین ترتیب اکثریت قریب به اتفاق بردگان، علی رقم آنچه ممکن است در ذهن داشته باشند، همچون ماشینی پرقدرت، چاه عمیق تاریخ بردگی را میکنند و در ته همان چاه جان میبازند، بی آنکه کوچکترین هزینه ای برای اربابان خود( در روی زمین) تراشیده باشند. این حقیقت هولناک تاریخ بردهداری است.
این حقیقت هنگامی تلخ تر جلوه میکند که «روی زمین» تنها اربابان هستند که در خوشی زندگی میکنند. ارزش آنان ،به محک معیارِ «پول »، از همه بالا تر است: ثروت بی شمار منجر به ارزش بیشمار می شود.
تولید کنندگان کالا ها و مصرفکنندگان آن. اربابان و رعایا. رعایایی آزاده که خود را نه برده بلکه مصرف کننده میدانند و نه حامی اربابان، بلکه حامی بردگان ،از راه خرید کالا های تولید شده توسط آنان، می پندارند. آن ها به عمل خرید مایاحتاج زندگی خود، نام حمایت را میدهند: حمایت از توسعه ملی، حمایت از فرهنگ، حمایت از هنر، حمایت از بردگان یا البته شاید باید گفت: حمایت بی چشمداشت از برده داری.
گالریدار، برده داری است اسپانیایی .بر آمده از تخم قرن ها استثمار . در هر سفر خود به آفریقا ، چند کشتی از بردگان کارآمد با ویژگیهایی خاص و شاخص می آورد و برای همه آن ها ، پیشاپیش مشتریانی پروپاقرص دارد. برده داران برای انتخاب این بردگان ، مستشاران (کیوراتورهایی) زبده را استخدام میکنند و بردگان را بر اساس ویژگیهای مورد نظر دستچین و به کار میگیرند… و این فرستادگان و مستشارا چه دفاتر خاطراتی را برای تاریخ بشری به یادگار گذاشته اند.
هیچ کیوراتوری بر اساس ارزش های هنری یک هنرمند ، پاپیچ او نمیشود، بلکه منبع تحقیق و ارزش یابی این دلالانِ برده، مقالات ، نشریات و وب سایت ها و اخبار مرتبط و مرسوم دنیای بردهداری یا گاه ارتباطات شخصی و سیاسی با حکام مناطق زیستی بردگان است. کیوراتور همچون ژورنالیست از این اصول مدیریتی نهایت بهره را می برد . ظاهر آراسته، بینی رو به بالا و حفظ فاصله لازم با هنرمند! … مبادا جذام نفرین شده بردگان بر آستین سفید یا دامن کوتاه او سرایت کرده ، او را در مسیر ترقی دستخوش بحران گرداند: سگ های ناز و باوفای خانگی، پادوهای تبلتبهدستِ فرهنگ، برنامه سازانِ سیرک بزرگ فرهنگ.
کارن رشاد – خرداد ۱۳۹۱ – تیر ۱۳۹۷