هنرمند و رسمیت

اگر نقاشان، آهنگسازان و نوازندگان ، بازیگران و اهالی هنرهای نمایشی، رقصندگان و کوروگرافر‌ها، نویسندگان، فیلسوفان و شاعران را در نظر بگیریم متوجه خواهیم شد که جهان سرشار از اهالی هنر است. اگر دانشجویان هنر یا تمامی فارق التحصیلان رشته‌های هنری، رپ‌کن ها، متال‌هد ها، برک‌دانسر ها، گرافیتی کار‌ها،پانک‌ها، تاتو زن ها و باقی تولید کنندگان محصولات خرده فرهنگی را نیز به دنیای هنر اضافی نماییم دیگر در خواهیم یافت که اگر بگوییم من هنرمند هستم حرف مهمی نزده‌ایم. واقعیت هم این است که هنر  از گذشته  دشوار نبوده و  باقی استدلالات موهوم حول شخصیت هنرمندان بیشتر به داستانی می‌ماند برای رفع یا دفع پوچی منش مرکز گرایی عده ای جاه طلب: دود چراغ و سختی و دشواری و الهامات و… . باید ازعان داشت که وظیفه هنر در طول تاریخ خدمت به درگاه قدرت از طریق ساختن بت ها یا معابد و تزیین کاخ ها  بوده است و بعد تر خدمت  تزینات و سرگرمی مردمان دارا و سلاطین و در نهایت نوکری اربابان.در واقع آنچه در تاریخ آمریت به عنوان هنر رسمیت یافته، خود نقش رسمیت بخشی به آمریت تاریخ را  ایفا کرده است. بدین ترتیب هر هنرمند رسمیَ علی رغم هر توجیهی که بتراشد، در حقیقت خدمتگذار آمریت است. این خدمت به آمریت است که سود اصلی و غایت کار هنرمند تلقی شده و شهرت  و شراکت در قدرت را به وی ارزانی می‌دارد.

در تمامی تاریخ وابسته نبودن به این آمریت ها به معنای حذف شدن و دیده نشدن  یا  ناتوانی و بی اثری تعبیر شده و در نهایت به فراموشی تاریخی منجرگشته و می‌گردد. باید ایمان داشت که تاریخ هنر ، یک مجموعه محدود از هنرمندان وابسته است. هنرمند‌هایی که به هر شیوه‌ای خودشان را به بدنه قدرت چسبانده و نامشان را ماندگار کرده‌اند چرا که شبکه آمریت فرهنگی طوری طراحی شده است که اگر از طرف اجزا تایید نگردد، وجود خود را زیر سوال خواهد دید. درست مثل زمانی که اگر کلیسای روم باستان به هنرمندی سفارشی را واگذار می‌کرد، هنرمند با نپذیرفتن آن، حکم ارتداد خود را به امضا رسانیده بود. کافی است تا تاریخ قرون وسطی را ورق بزنید تا سیاهی عریان این ساختار را که امروز پشت رسانه های رنگین پنهان گشته در یابید. اکنون نیز در همان دوران به سر می‌بریم. سر بریدن، شکنجه، حذف، زنده زنده سوزاندن و … همه و همه انجام می‌گیرند. بدون هیچ خونی.

واقعیت این است که هنر مند، زمانی که تلاش کرد و به شیوه بیان و اسلوب اجرای خود تسلط یافت و به اصطلاح وارد عرصه عمومی گشت، با یک چالش عملی رو به رو خواهد شد. یعنی انتخابی سرنوشت‌ساز که فرای هر چیزی که در سر، دل یا هرجای دیگرش دارد، حرف اول و آخر را در هنر وی خواهد زد : منش. مثلا ممکن است هنرمندی خود را تساوی گرا و حامی حقیقت بداند. برای شناخت وی ، بهتر است افکار او در باره خودش را کنار گذاشته و بررسی کنیم که در بزنگاه سرنوشت ساز انتخاب، کدام مسیر را انتخاب کرده و در کدام جبهه سنگر گرفته‌است؟ اغلب هنرمندان به راحتی و با انواع و اقسام توجیهات، راه ساده و آلودهٔ رسمیت را بر می‌گزینند و اتفاقا از این لحظه به منش هنری پشت کرده و در کسوت دلالی فرهنگی ایفای نقش می کنند. اولین کارکرد یک دلال به صرف دلال بودنش در حقیقت، حمایت، تایید و تحکیم بازار است و همانگونه که می‌دانیم بازار قلب تپنده نظم سلسله مراتبی دنیای صنعتی‌است. هنرمندانی که وارد جریان رسمی می‌شوند یا در سودای ورود به آن اند، در هر دو حالت تایید گر این نظم بوده و صرف نظر از هر آنچه می‌گویند و نمایش می‌دهند، ایفا کننده نقش چرخ‌دنده‌ای خود در ساعت عظیم سرمایه‌داری هستند. این افراد صرف نظر از هر گونه ‌شبه-خلاقیتی، که برای قشری وسیع از مخاطبین – مصرف‌کنندگان‌ جذاب و رضایت بخش است،  مقلد الگوی پیشین هنر سفارشی و فاقد هرگونه توان آفرینشگری هستند. بدین ترتیب فرق چندانی میان رامبد جوان، شاهین نجفی و آیدین آغداشلو با یکی از کسبه بازار که جای مهر نماز بر پیشانی دارد و هزینه کتک زدن مردم را نیز برای ثوابش می‌پردازد وجود ندارد. البته که در ظاهر، هر کدام به اقتضای پیوند های طبقاتی خویش ، ژست و موقعیتی را اتحاذ می‌کنند که بیشتر به منزله بسته‌بندی و آرایش است تا موضع سیاسی و اجتماعی. اغلب این افراد در دیالکتیک فریب متفق القول‌ هستند» از یک طرف جمیعت مصرف‌کننده-‌هوادار خود را می‌فریبند و در عین حال به آن‌ها تکیه می‌کنند؛ از طرفی دیگر، هواداران این افراد، با تکیه بر بت‌وارگیِ ستاره-هنرمند خود، هویتی  مصرفی ‌برای خود اتخاذ کرده و تاییدگر حقانیت بت خویش اند.


اما آن انتخاب سرنوشت‌ساز که از آن سخن به میان آمد؛ یعنی ترجیح یکی از دو منش حقیقت‌جویی یا بقا‌طلبی. همانطور که گفته شد، انتخابی است  عمیق و به کارکرد اجتماعی هنر و تعهد هنرمند مرتبط است. باید یادآوری کرد که این انتخاب ، نه انتخاب میان مضمون، برای مثال تفاوت میان بهرام، خواننده هیپ هاپ و شهرام خواننده پاپ، بلکه انتخاب میان کنش و منش است. بنا‌براین عمیق‌تر از آن است که بتوان در موسیقی یا هنر عامه‌پسند آن را جستجو کرد، چرا که آنچه توسط عامهٔ مصرف‌کنندگان ‌مورد قبول است، همچون رسمیت، دولت ، ملیت ، دین و … فاقد عمق دگراندیشانه و دگرگونی خواه بوده، به مقولات وضع موجود ومصرف‌گراییِ اکنون-محور دلالت داشته و خواه و ناخواه از مقوله نقد هنری یا هنر انتقادی خارج می‌گردد.

باید دانست که در دورانی که کلیسا یا مسجد، رسانه رسمی تلقی می‌شدند و همه چیز زیر کنترل روحانیون بود، هنر مورد پسند و تقدیر عموم ، هنر مورد تاییدروحانیون بود و این هنر هنری بود که به نحوی از انحا تایید گر عبادت و عبودیت باشد. اکنون که رسانه و صنعت‌سرگرمی این وظیفه را بر عهده دارند. آوازه‌خوان‌‌های رسمی، نقاشان‌موزه‌ای، میورالیست‌ها، مفاخر ملی، نشریات معتبر، رسانه های خبری و نظری‌، اساتید و هیا‌ت‌های علمی، دانشگاه های معتبر همه نقش اسقفان را بر دوش می‌کشند. کسانی که با حرف و عمل خود، الگوی جامعه تلقی شده و امر رسمی را رسمیت می‌بخشند. این کشیشان نوین ، نیز همچون همپایان قرون وسطایی خود، از حقیقت جویی و عدل الهی تنها بسته بندی ، شعار انتخاباتی، پوستر تبلیغاتی، تکست و پارچه نویسی آن را یدک می‌کشند، چرا که نیک می‌دانند که هر گونه انتخاب دگراندیشانه و حقیقت‌جویانه یا پویشی در راه عدل، به طرد آنان منجر شده و برخورداری آنان از موهبت‌های جریان رسمی را دچار مخاطره خواهد کرد. بدین ترتیب هنرمند-تولید‌کنندهٔ امروزی ، تفاوتی با دلال بازار نداشته و در تناسب با رسمیت زمانه، نقش الگوی تبادل  را به اجرا در می‌آورد. با این حال ابر ها کنار خواهند رفت. در گذار تاریخ، رفته رفته وارد نسل‌هایی خواهیم شد که به یک آرامش گروهی و نظم اجتماعی خود انگیخته خواهند رسید. انان مردمانی خواهند بود که با نگاه مجدد به سیر تاریخ بشر‌، قضاوت نهایی در باب جایگاه‌ هنر دوران خواهند داشت. نباید از یاد برد که گالیله با نپذیرفتن رسمیت و تن ندادن به جریان رسمی زمان خویش، به عنوان فردی بی دین، کفر گو، ناچیز و بی عقل مورد قضاوت دانشمندان «رسمی» زمانه قرار گرفته و  آرای وی مهر ارتداد خوردند. او به حاشیه رانده شده و در مقایسه با دانشمندان مشهور دورانش( همان‌هایی که او را جاهل قلمداد می‌کردند) ناشناس مانده و تنها از بابت اخبار ارتداد و افکار غلط و شیطانیش شناخته شد؛ اما امروز خبر و اثری از آن دانشمندان و قضات رسمی و کلیسایی نیست ؛ ما تنها نام گالیله را به یاد داریم. زمان به این شکل در یک بازه ۵۰۰ ساله و حتی ۱۰۰۰ ساله است که قضاوت ها را شکل داده و جایگاه‌ها را روشن می‌سازد. و باید اطمینان داشت که هم‌جوشی با رسمیت، موید جایگاه هنرمند نیست.

نوشته : رها کوتاه