بمبارانِ نا خودآگاهِ خودی ها
متاسفانه کشور ما امروز در شرایطی قرار گرفته که انتقاد را بر نمی تابند و به دشمنی تعبیر می کنند. اما وظیفه کلاه استودیو نوشتن و ارسال پیغام است .باشد که به گوشی یا چشمی شنوا برسد و ادراک شود! اگر چیزی جز این بودیم تاریخ گواه آن است که اکنون نه تنها در تهران که در تمام ی پنج قاره در گالری ها و روی دیوار ها به رقص مشغول بودیم اما افتخار ما آن است که جز به ساز حق نمی رقصیم. چندی است که بعضی گرافیتی کار ها به جای اینکه گرافیتی را در سر جای خودش انجام دهند گویا الگوی غربی گرافیتی کارهای مورد علاقه شان را دارند پی میگیرند. راه انها که مست آبجو راه میافتند در برلین و نیویورک با هد فون در گوششان و صدای جامعه را و صدای درد جهان را نمی شنوند و هر جا بر هر دیواری می شا…ند و می خندند و می گویند: [من راه خودم رو می روم و این راهش است!!!! ] در هفته اخیر با دیدن یکی دو عکس از این کار ها بر آن شدم که این مطلب را کامل کرده و منتشر کنم شاید عده ای از خواب بیدار شوند یا دست کم عده دیگری در این خواب مهلک غرق نشوند.ما با گرافیتی مخالف نیستیم ما معتقیدم چاقو خوب است اما در دست کسی که استفاده از آن را بلد است. ما خوشحال می شویم وقتی گرافیتی همچون نه به قدرت استفاده شود و ناراحت می شویم وقتی گرافیتی نقش تعظیم بر ارباب را بازی می کند و به شدت خود را از ان جدا می کنیم- کارن رشاد
می گویند فقر دری بر گناه است . فقر فکری هم به همین منوال دعوت کننده کج روی و تباهی است. متاسفانه رسیده ایم به جایی که از گفتن این که ارتباطی با گرافیتی ایران داشته یا داریم از خودمان خجالت می کشیم. گرافیتی ای که شده ابزار دست چند شکم گنده اروپایی که خودشان ابزار دست چند شکم گنده آمریکایی هستند و بماند که هدف و مساله شان چیست.
تاکید می کنم که هیچکدام از این شکمگندهگان موجوداتی اسطوره ای یا فرضی نیستند، بلکه افرادی خاص با نام و نشانی ویژه اند و نیازی به نامبردن از ایشان نمی بینم، چرا که بحث بر سر موضوعی فرای خصومت های شخصی یا منفعتی است. صحبت بر سر ایده آلی است دست یافتنی ، اما، به بازی -گرفته- شده!!!
گرافیتی امروز ایران را، بر خلاف انتظاری که میرفت، نه تفکر جوان ایرانی که نسل میانسالِ اروپایی -آمریکاییهای جنگ ستارگان بین کنترل می کند. نسلی از گالری دار های دم دستی و موج سوار که زندگیشان و احیای امید سود طلبانه شان ،مدیون وجود همین جوان هاست که سراپا به گوش آن ها هستند. خونی جدید که به سرعت جلب رگ های کهنه میشود و لیاقت خود را تقلیل می دهد.
چندی پیش داشتم تلویزیون ملی کشور همسایه مان افغانستان را نگاه می کردم و انچه برای من جالب بود اندازه علاقه و باوری بود که این رفقای ما به ملل غربی دارند و همه چیز ان ها را بر تر و بهتر می دانند حتی اگر به کارشان نیاید . مجری چنان با اب و تاب از اختراع تلویزیونی صحبت می کرد که می تواند قاب عکس بشود وچنان فرهنگ خودشان را به تمسخر می گرفت که با خودم گفتم هیج شکی نیست که این ملت در این سختی ها گرفتار امده . ملتی که در مقابل تیزهوشی و ریزنقشیِ استعمارگرانه غربی هیچ دفاعی ندارد ملتی که هنر مندان و نخبگان واقعی خود را به سرعت طرد یا حذف کرده و جای ان را گروه هایی گرفته اند که بر سر ثروت هر چیزی را می فروشند. حتی سلاح دست گرفته برادران خود را می کشند و این بین نخبگان و عموم مردم قربانی می شوند. این گونه عاقبت یک ملت به قهقرا می رود و سال ها هم این دیوار راست نمی شود.هر چند امید واریم هر چه زود تر این طور بشود!
حال به کشور خودمان برگردیم هر چند این حرف ها به کسانی که باید نمی رسد و اکثریت حتی این را نمی خوانند که بخواهند حتی به آن فکر کنند و اگر فکر کنند ذهنشان انقدر تنگ و تار شده که جز جانب خود یا جانبی که رنگ و لعاب تبلیغاتی بهتری دارد جانبی را نمی بینند و گاه همه انتقادات و راه نمایی های برادرانه را با چوب کنار گود نشستن از خود دور می کنند، مبادا به زور ان ها را جلوی اینه ببرد تا با چهره اصلی شان و دروغ ها و نمک نشناسی های خود مواجهشان کند. اما ما می گوییم چرا که ما خود را مسول می بینیم که بگوییم . ما به جز حقیقت و انسانیت در مقابل هیچکس کوتاه نمی آییم و با هیچ کس تعارف نداریم.
گذشته از این که هنر معاصر ما خود دچار همین درد بوده و هست و یکی از مهم ترین علل تشکیل کلاه استودیو همین موضوع مهم بود یعنی هنر باندی و عروسکی و انتلکت مسلک یک مشت دختر باز شالگردن پوش و یک مشت دختران کافی شاپی کتاب شعر در دست که دنبال اسکار و کن و هر چیزی هستند جز شناخت خود و اطراف خود. به هر حال امروز که انچه می خواستیم شد و چه کج و زشت هم شد باید سعی کنیم همین نهال کوچک کرم انداخته را تا جایی که امکانش هست سمپاشی کنیم.گفتم سم پاشی .یاد بیست سال پیش و محله نواب قدیم افتادم. روزگاری در خیابان نواب نهال های توت و درختان جوانی کاشتند تا شاید به سر سبزی ان محله پر همهمه و شلوغ قدیم کمکی بکند. اما ظرف یک سال همه ان درخت ها و نهال ها کرم زدند و بوی تعفن گرفتند.کرم انداختن درختان حاصل میزان الودگی زیاد زباله هایی بود که دم جوی ها و معمولا کنار درختان تل انبار می شدند و کسی نمی توانست به آنها رسیدگی کند. درست مثل همین اتفاقی که برای هنر معاصر ایران افتاد ، برای نشر و ادبیات افتاد و همین اتفاقی که اخیرا برای گرافیتی می افتد . آنقدر کرم گذاشتند و کسی دلسوزانه رسیدگی نکرد که نمی توانی برشی از این تنه را داشته باشی که در ان دست کم چند کرم پیدا نشود. حتی کرم های کلفت آقازاده های گالری دار و پول شو های حامی هنر و فرهنگ. همان ها که پول ساکنان نواب را کفگیر کفگیر می خورند و گالری می زنند . همان ها که هر وقت نیاز باشد هواپیما سقوط می دهند یا کسی را می کشند یا حتی اگر سود بدهد کسی را زنده می کنند. باکی نیست حتی اگر از بستگان باشد. این سود و مصلحت است که حکم می راند!!! این زباله است که تکثیر می شود.
زیر سایه همین جو فرهنگی است که تولید زباله مد می شود و جریان میشود و سلطه می یابد و زیر زمینی می شود یک برچسب که مثل کارت خبرنگاری کلاس دارد. کارت خبرنگارانی که در زندان اند و اکنون دست یک عده مفت خور می چرخد تا خبر های جعلی تهیه کنند برای پر کردن مطبوعات سیستم قدرت. یک مشت ترسوی نان به نرخ خور با کارت خبر نگاری یا شاید اسپری در کوله. کار برای سیستم . بازتولید ظلم.طالبان گرافیتی ایران به راه می افتد.اسلحه را از کارخانه دار می خرد و به جان قشر زحمت کش می افتد. به جان برادران خود. همین آد م را اگر پلیس دستگیر کند به سرعت یکی را لو می دهند و خواهر و مادرشان تماس می گیرند که این بی گناه است و بروید بزرگترش را دستگیر کنید که او را مجبور کرده نقاشی کند.گرافیتی که روزی وسیله حمله به سیستم و زیر سوال بردن اقتدار سرمایه بود امروز وسیله تفریح یک عده لاابالی خفن نماست که تنها کافی است گوششان را بکشند تا از فردا زندگی شان چیز دیگری بشود. این ها چاقویشان را برای رسیدن به قدرت به هر پشتی فرو می کنند حتی به پشت مادر یا خواهر خویش. کافی است وقتش برسد.
زیر سایه همین جو فرهنگی است که تولید زباله مد می شود سلطه می یابد و زیرزمینی یک برچسب می شود که مثل کارت خبرنگاری کلاس دارد. کارت خبرنگارانی که درزندانند و اکنون دست یک عده مفت خور می چرخد تا خبرهای جعلی تهیه کنند برای پر کردن مطبوعاتِ سیستم قدرت!
اما این رفتار به واقع ، رفتار ملتی بد دل نیست. متاسفانه این رفتار ملتی بی مطالعه و بی سواد است .این بی فکری است که این نوع زیست را رقم می زند نه بد دلی.این ها حتی نمی فهمند چه می کنند. این ها در ماهواره دیده اند که روی قطار نقاشی می شود روی کرکره نقاشی می شود . این ها جلب رنگ و لعاب و هیجان شده اند نه جلب روش نوین بیان و تصرف هنری. اینها از پای ماهواره و اینترنت به سمت گرافیتی آمده اند نه از پای کتاب و از روی تفکر .این ها فقط اسپری را دیده اند و قطار راو درکنار آن وسوسه ای شیطنت آمیز. در حقیقت سرمایه است که این چیز ها را به مثابه واقعیت پیش چشمان ایشان قرار داده است. گویی به مردمک چشمان این عروسک ها هم نخ وصل کرده اند و نخ رامی کشند و کنترل می کنند که کجا را باید دید و کجا را نه.
این دوستان جوان نمی داند برای چه گرافیتی می کشند. عده ای از ایشان برای قشر روشنفکر نمای شالگردنی اسنتسیل می برند و می دوزند و همچون یک ژورنالیست ، نقد های پیش پا افتاده و عوامانه را تجسم میبخشند. عده ای هم برای کسب منفعت در گالری ها نقشه می کشند و از همه این ها بد تر عده ای که به امید روزی که زود تر برسد، پهباد های خود کفا یا خودجوش شده اند و به جان قشر آسیب پذیر جامعه می افتند. جالب اینجاست که با نگاهی به صفحه اینستاگرام اینها و کسانی که این عزیزان دنبالشان میکنند ، می توانید بفهمید که ماهواره ، اینترنت و تبلیغات از طریق عکس و دروغ رسانه ای تا مغز استخوانشان فرو رفته و حکم حقیقت را در افق دیدشان یافته است. تا به آن حد که حتی دشمن خود و مملکت خود را نیز عاشقانه می پرستند ،در حالی که دوست داران و دلسوزان خود را به چوب جهلشان پس می زنند و نمک دان را به نرخ روزززززز می شکنند. به قول کُرت ونهگات « بله دیگه … رسم زمانه همین است» !
جالب و درد ناک اینجاست که اگر کوچکتری از ایشان بپرسد واقعی بودن چیست ،اول از کیف اینکه کسی شده اند ومورد ارجاع واقع میشوند نشعه میشوند (درست مثل استادان دانشگاه های امروز که در نبود استادان واقعی، ساعاتی را در دانشکده درس می دهند و ساعاتی را در اتاق بازجویی زندان به شغل شریف شکنجه گری مشغولند.) بعد سعی می کنند چیزی بگویند که توصیف و توجیه خودشان باشد. این گونه است که نسل بعدی هم اگر آگاه نباشد وارد شهر بازی خرهای داستان پینوکیو می شود . برای این ها شهرت و ثروت که آن هم سرابی خواهد بود هدف می شود و گرافیتی وسیله رسیدن به آن. دیگر گرافیتی وسیله مبارزه نیست بلکه گرافیتی وسیله فرار یهودا از حقیقتِ «مزدورمسلک» و «دورو»ی اوست. او ناتوانی و ترس خود را زیر رنگ ها قایم می کند و با سرعت روی آن رنگ می پاشد و به این منظور، زورش فقط به ناتوان ها می رسد. او از بالای شهر اسپری را می خرد و به پایین شهر می برد تا در و دیوار درد مند ان را بمباران کند. از فردا آنها باید بدانند که نه تنها زیر بمباران قسط و فیش و وام و قبض های دولتی هستند بلکه بمبینگ گروه های زیرزمینی (!!!!!) هم دامن آن ها را خواهد گرفت. اینها به پهباد های آمریکایی می مانند که بدون وجود چیزی در سر(بدون سرنشین) در خفا خانه و کاشانه مردم و در حقیقت مردم خودی را مورد تهاجم قرار می دهند. رنگ را از کارخانه دار می خرند . دیوار یک نفر را که بی شک سختی های زیادی در زندگی دارد خط خطی می کنند تا او هم مجبور شود دنبال پولی باشد تا رنگ بخرد و کرکره محل کاری که معلوم نیست با چه سختی اجاره اش را می دهد دوباره مرتب کند. اینگونه است که سربازان به روی همنوعان خود اسلحه می کشند یا شبانه زن و بچه و کوچک و بزرگ را بمباران (بمبینگ ) می کنند. همه به امید اینکه بتوانند در یک یا دونمایشگاه خارجی یا داخلی شرکت کنند تا پزش را بدهند. این گونه است که گرافیتی ایران، از حیث مزدورمسلکی عاملانش، می رود تا به طالبان بگوید «زِکی».
این ها چون نمی توانند با گالری یا کارخانه دار، به مثابه دستانی که غذایشان می دهد ،مواجهه کنند ، نا چار سناریوی خود را روی ضعفا اجرا می کنند تا تولیدات منفعیت طلبانه و خود-تبلیغگرشان متوقف نشود. مثل او که کلاس بدن سازی می رود تا هر ضعیفی در خیابان دید کتکی سیر بزند یا به این توهم باطل که همه دختران شیفته عضلات پیچخورده و رگ های متورم او خواهند شد. مثل همان طالبان که به بهانه جهاد ، سر دخترکان افغان را می برید، چون نمی توانست اربابان خود را سرنگون سازد. عروسک های خیمه شب بازی نمی توانند نخ خود را قطع کنند.مگر به واقع جرات کنند که متفاوت باشند. جرات!!!!! جرات !!!! این فقط یک واژه نیست.