فلیسیا براون
« به من می گویی که با دست کشیدن از نقاشی و مجسمه سازی در واقع از زیر امور شانه خالی کرده یا فرار میکنم. وقتی چیزی برای کشیدن یا ساختن نباشد ، من نمیتوانم از خودم در بیاورم. من تنها میتوانم چیزی را خلق کنم که برایم معتبر و ضروری باشد. اگر نقاشی کردن و مجسمه سازی برایم ضرورت و اعتباری همسنگ این زمین لرزه ای که در جریان انقلاب رخ میدهد را داشت، یا اگر این دو امر به صورتی با هم مرتبط بودند که یکی مزاحم دیگری نبود( حتی در خصوص زمان و تمرکز لازم برای هر یک ) من حتما نقاشی و مجسمه سازی را ادامه میدادم.»
سطور بالا پاسخ فلیسیا براون-هنرمند و مبارز آرمانخواه- به دوستش الیزابت واتسون است. واتسون – دوست و هموطن انگلیسی فلیسیا- در نامه ای به او تذکر داده بود که بهتر است به جای فعالیت های سیاسی ، بیشتر به هنرش بپردازد و به فکر ارسال کارهای خود به مجلات و نشر آنها باشد. پاسخ فلیسیا با جملات سر شار از احساس، روحیهٔ تعهد اجتماعی هنرمند در سنین جوانی را نشان میدهد. هنرمند متعهد در واقع چیزی متفاوت از هنر متعهد است. هنرمند متعهد در راه تعهد خود چه بسا از هنر خویش دست کشد.
او در ۱۹۲۸ به برلین رفت تا در مدرسه فنی شارلوتنبرگ، کار با فلزات را فرا گیرد. سپس از ۱۹۲۹ تا ۱۹۳۱ به شاگردی یک کارگاه سنگ تراشی روی آورد. او بیش از باقی رفقای هنری اش به امور سیاسی توجه نشان میداد. به گفته هنرمند و دوست فلیسیا – نَن یونگمان – « فلیسیا در ۱۹۲۸ به برلین رفت تا مجسمه سازی را فراگیرد، اما شاهد عینی قدرت گرفتن حزب نازی آلمان شد و در تجمعات ضد این حزب شرکت کرد تا رفته رفته خود را در قالب مبارزی متعلق به حزب کمونیست یافت. حزبی که او در سال ۱۹۳۳ به طور رسمی به عضویت آن در آمد.»
فلیسیا براون به شدت از افه های هنری و احساس تشخص یا تفاوت هنرمند با جامعه دور بود و زمانش را به رایگان در اختیار کار برای پناه جویان و فراریان میگذاشت. او می توانست نقاش و مجسمه سازی موفق باشد اما تمامی فرصتها را به پای مبارزه برای عقیده و آرمانش فدا کرد. با اتکا بر تسلطی که به چند زبان از جمله آلمانی وروسی داشت ، زندگی در سفر را بر گزید و نان خود را از طراحی چهره مردمان در دهکده ها و شهر های اروپایی میگذرانید.
در ۱۹۳۱ به اتحاد جماهیر شوروی سفر کرد و پس از بازگشتش به آلمان، بر فعالیت های ضد فاشیستی خود افزود.
فلیسیا در سال ۱۹۳۶ به همراه دوست عکاسش، ادیث بون به اسپانیا سفر کرد. در زمان شورش ارتش در جولای ۱۹۳۶، او نیز عضو شبه نظامیان جمهوری خواه و مدافع دولت جبهه متحد مردمی شد. در زمان اقامتش در بارسلاونا بود که برای اولین بار متوجه نقشه ای برای انفجار مواضع فاشیست ها شده و با شور و شوق خود را به عنوان داوطلب انجام این کار نامزد کرد اما حزب نسبت به این اعلام آمادگی بی توجهی نشان داد . فلیسیا طی چندین نامه و سرانجام با مراجعه به دفتر حزب اعلام کرد که «من یک عضو حزب کمونیست انگلستان بوده و می توانم همچون یک مرد بجنگم.»
او در کنار نبرد برای آرمان مردمی، در فکر نبرد برای آرمان برابری جنسیتی نیز بود و در این باره بار ها و بارها نوشته است. پس از متقاعد کردن فرمانده جبهه زاراگوزا، به همراه نه نفر دیگر ماموریت یافت تا به نقطه ای ۱۲ کیلومتر پیشتر از خط مقدم رفته و بمب هایی را در سر راه قطار حاوی تجهیزات نازی ها کار بگذارند. آنها، در نهایت ، موفق میشوند ۳۰ ثانیه قبل از عبور قطار ، بمب ها را کار گذاری کنند.
فیلیسیا براون در ۲۵ آگوست ۱۹۳۶ در آراگون ، طی تلاشی برای انهدام قطار حاوی مهمات نظامی نازی ها، کشته شد. به گفته گیورگ برینکمان «… او حتی در آخرین لحظات، زیر رگبار مسلسل ها، تلاش کرد که یکی از رفقای زخمی شده را به کناری بکشد.» . فلیسیا در انگلیس به دنیا آمد، اما در نبرد برای آرمان انسانی در اسپانیا کشته شد. او فعالیت حرفه ای و حتی جان خود را در راه عقیده و آرمان راستین خود ناچیز شمرد.
در بیانیه سازمان بین الملل هنرمندان آمده است: « او گلچینی از خصایل نیک انسانی بود، و همه این ها را نه برای کسب لذت شخصی بلکه در راه مخالفت و مبارزه استفاده کرد. او عاری از ریا و حیله و ادعا، به طرزی درد ناک صادق و امین، به شکلی اعجاب آور مهربان و سخاوتمند، کاملا انسان دوست، عاشق و سرشار از زندگی و به شدت خنده رو و طناز بود. نامه های او سرشار از حس راستین ، طرح هایش گویا و قدرتمند و در رفاقت جذاب و سرزنده بود. فلیسیا در زندگی اجتماعیاش بخشنده تر از آن بود که مناسب حال انسان قرن بیستم باشد.»